من آنم که سوختم ، سوختنم را کَس ندید
من آنم که سوختم ، سوختنم را کَس ندید
چو شمع آب شدم و ریختنم را دیده ای ندید
ماندم همه عُمر در حسرت بارانی
خُشکیدم و اَحدی عطشم را ندید
خو گرفتم با خزان و شدم ناآشنای بهار
من آن برگ زردم که باغبان بهارش را ندید
چنین نشسته ام به قفس و رو به آسمان دارم
بال و پَر شکسته ام ای وای کسی پروازم ندید
شکست ایینهء دلم در پی این آیینه ها
خوش شکستی ای دل آشنایی شکستنت را ندید
میطلبم تو را ای اَجل از این ایّام خون فشان
جَهدی بکن کار بکن که زنده ماندنم را کَس ندید
چو شمع آب شدم و ریختنم را دیده ای ندید
ماندم همه عُمر در حسرت بارانی
خُشکیدم و اَحدی عطشم را ندید
خو گرفتم با خزان و شدم ناآشنای بهار
من آن برگ زردم که باغبان بهارش را ندید
چنین نشسته ام به قفس و رو به آسمان دارم
بال و پَر شکسته ام ای وای کسی پروازم ندید
شکست ایینهء دلم در پی این آیینه ها
خوش شکستی ای دل آشنایی شکستنت را ندید
میطلبم تو را ای اَجل از این ایّام خون فشان
جَهدی بکن کار بکن که زنده ماندنم را کَس ندید
۵.۴k
۲۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.