و لَقَد ذَکَرتُکِ - و الرِّماحُ نَواهِلُ
و لَقَد ذَکَرتُکِ - و الرِّماحُ نَواهِلُ
مِنّی و سَیفُ الهِندِ تَقطُرُ مِن دَمی
فَوَدِدتُ تَقبیلَ السُّیوفِ لِأنَّها
لَمِعَت کَبارِقِ ثَغرِکِ المُتِبَسِّمِ
- به یاد #تو افتادم، وقتی که دشمنان چون گلهی گرگ تنم را میدریدند.
به یاد تو افتادم، وقتی که برادران و یارانم تنهایم گذاشتند.
به یاد تو افتادم، وقتی که نیزهها از خون من سیراب بودند.
به یاد تو افتادم، وقتی که از شمشیرها خون من میچکید.
در آن حال، با تمام وجود خواستم تیغهی آن شمشیرها را ببوسم؛
چون درخشششان، مانند دندانهای زیبای تو بود، وقتی که میخندی...
از قصیدهی "عنترة بن شدّاد"
مِنّی و سَیفُ الهِندِ تَقطُرُ مِن دَمی
فَوَدِدتُ تَقبیلَ السُّیوفِ لِأنَّها
لَمِعَت کَبارِقِ ثَغرِکِ المُتِبَسِّمِ
- به یاد #تو افتادم، وقتی که دشمنان چون گلهی گرگ تنم را میدریدند.
به یاد تو افتادم، وقتی که برادران و یارانم تنهایم گذاشتند.
به یاد تو افتادم، وقتی که نیزهها از خون من سیراب بودند.
به یاد تو افتادم، وقتی که از شمشیرها خون من میچکید.
در آن حال، با تمام وجود خواستم تیغهی آن شمشیرها را ببوسم؛
چون درخشششان، مانند دندانهای زیبای تو بود، وقتی که میخندی...
از قصیدهی "عنترة بن شدّاد"
۱۰.۱k
۲۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.