داستان در انتهای ابرها
داستان در_انتهای_ابرها
قسمت_اول - بخش دوم
گفت : میرم از دست بچه هام راحت بشم ...و خودش غش و ریسه رفت ..
راننده خودشم نفهمید چرا داره پا به پای اون زن می خنده ..و از جواب اونم سر در نیاورد ..
با همون خنده ای که روی لبش اومده بود یک نگاه به جلو و یک نگاه توی آیینه پرسید : بچه ها اذیتتون کردن ؟
گفت : نه مادر؛؛ شوخی می کنم ..اونا باشن که منو اذیت کنن ....
و ساکت شد ...
راننده با کنجکاوی دوباره پرسید : می خواین برین اونجا زندگی کنین ؟برای چی ؟ ..
زن بازم خندید ..و تو چشم راننده که از آیینه بهش نگاه می کرد خیره شد و گفت : فضول رو بردن جهنم گفت هیزمش تره ..
پسر جان من اگر بخوام برات تعریف کنم تا صبح قیامت طول میشه ..تو به این زودی نمی تونی سر از کار من در بیاری ...
نمیدونم والله شاید خودمم سر از کار خودم در نیاوردم ..به تو چی بگم آخه ؟
راننده ساکت شد ولی هنوز نمی تونست جلوی خودشو بگیره و پرسید : مادر چرا تنها اومدی خوب حد اقل می گفتی یکی باهاتون بیاد ...
گفت : ای دم بریده خوب رگ فضولیت گل کرده ها ؛؛ انگار تا از قضیه سر در نیاری می خوای مغز منو بخوری ...
جوابت اینه اونا کی باشن منو جایی برسونن مگه خودم کور و شلم ؟ یا عقلم کار نمی کنه ؟
منو می بینی صد تا مثل تو رو می برم لب چشمه و تشنه بر می گردونم ...خودم اومدم اینجا جا رزرو کردم و الانم اثاثم رو آوردم ..اگر حالت بهتره ، ساکت شو تا اونجا یک چرتی بزنم که رسیدم سر حال باشم فکر نکنن من پیر زنم ....
#ناهید_گلکار
قسمت_اول - بخش دوم
گفت : میرم از دست بچه هام راحت بشم ...و خودش غش و ریسه رفت ..
راننده خودشم نفهمید چرا داره پا به پای اون زن می خنده ..و از جواب اونم سر در نیاورد ..
با همون خنده ای که روی لبش اومده بود یک نگاه به جلو و یک نگاه توی آیینه پرسید : بچه ها اذیتتون کردن ؟
گفت : نه مادر؛؛ شوخی می کنم ..اونا باشن که منو اذیت کنن ....
و ساکت شد ...
راننده با کنجکاوی دوباره پرسید : می خواین برین اونجا زندگی کنین ؟برای چی ؟ ..
زن بازم خندید ..و تو چشم راننده که از آیینه بهش نگاه می کرد خیره شد و گفت : فضول رو بردن جهنم گفت هیزمش تره ..
پسر جان من اگر بخوام برات تعریف کنم تا صبح قیامت طول میشه ..تو به این زودی نمی تونی سر از کار من در بیاری ...
نمیدونم والله شاید خودمم سر از کار خودم در نیاوردم ..به تو چی بگم آخه ؟
راننده ساکت شد ولی هنوز نمی تونست جلوی خودشو بگیره و پرسید : مادر چرا تنها اومدی خوب حد اقل می گفتی یکی باهاتون بیاد ...
گفت : ای دم بریده خوب رگ فضولیت گل کرده ها ؛؛ انگار تا از قضیه سر در نیاری می خوای مغز منو بخوری ...
جوابت اینه اونا کی باشن منو جایی برسونن مگه خودم کور و شلم ؟ یا عقلم کار نمی کنه ؟
منو می بینی صد تا مثل تو رو می برم لب چشمه و تشنه بر می گردونم ...خودم اومدم اینجا جا رزرو کردم و الانم اثاثم رو آوردم ..اگر حالت بهتره ، ساکت شو تا اونجا یک چرتی بزنم که رسیدم سر حال باشم فکر نکنن من پیر زنم ....
#ناهید_گلکار
۵۳.۰k
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.