رمان توکیو رینجرز
اول ازهمه یه سری تو ضیحاتی بدم این رمان توی زمان بونتن و اینجا مایکی یدونه دختر داره که اسمی مارین ولی دوستاش بهش میگن ماری
و الان از زبان ماری است
مقدمه گلوله های برف ، به ارامیشروع به باریدن کردند ... ولی او همچنان به راهش
ادامه میداد، با اینکه از سردی هوا تمام انگشت هایش سرخ شده بود ، دست هایش را
بالا گرفته بود و به آنها خیره شده بود ؛ با خوشحالی تکرار میکرد *سانو مارین* سانو مانجیرو
سانو ماری ، سانو مایکی و ... باورش نمیشد این دو سال به این زودی تموم شد ، یکی از بهترین سال های عمرش بود !
به آرامی از بیابان سفید وارد ریل قطار شد،به خاطر کولاکی که در راه بود ، تمام بلیت های قطار کنسل
شده بود ، پس با خیال راحت قدم میزد ، انگار همین دیروز بود ،تا دو سال پیش زندگی معمولی داشت ،
ولی داخل این دو سال تجربه ی ترس ، کمی مرگ ، عشق و....را تجربه کرد و اکنون تجربه ی یک فرد فراری
را تجربه میکنه ، حالا که یادش آمد موهایش تا هفته ی پیش بلندتر بود ولی حالا موهایش به زور تا زیر سرشانه
می آمد،سانو مارین اسمی که از حالا به بعد داره ،
چند سال قبل مارین ۱۶سالهآفتاب سوزان از پنجره رد شده و به چشم های ماری برخورد میکنه ، صورت ماری برای چند لحظه جمع
میشه و بعد به آرامی چشم های ذغالی رنگشو باز میکنه ، بعد از چند لحظه نا خداگاه به ساعت کنار تختش
نگاه میکنه ، ساعت حدود دو بود و چیزی تا پایان کلاس نمونده بود ، ماری آهی از سرخستگی کشید ، و در یخچال خانه اش را باز کرد و چیز به درد بخوری پیدا نکرد پس تصمیم گرفت به دنبال دوستش برود خودش
که مدرسه نرفت پس حداقل به دوستش یک سری بزند.
دنبال کنید گم نشه ! لطفا ! عکس اولی مال خودمه