من زنده ام و در کنارت هستم
نویسنده : همسر شهید
دخترخاله اش بودم. یک سال باهم زندگی کردیم و در این یک سال حقیقتاً زندگی خوب و خوشی داشتیم. همسرم خوشاخلاق و مهربان و صبور بود و ازنظر اعتقادی قوی بود.
اکثر وقتها در منطقه بود و کمتر در خانه بود؛ ولی هر وقت میآمد، بیشتر ما را به گردش ميیرد تا روزها و ساعات نبودنش را جبران کند.
دفعه آخر بود که برای نبودنهایش بیتابی کردم. گفت: «اگر من نروم، دیگری نرود و دشمن وارد كشور ما بشود و به ناموس ما تعدی کند، شما راضی خواهی بود؟»
طبیعتاً راضی به این امر نبودم، ولی دلتنگ میشدم. گاهی که از کوملهها و آزارهایی که به سربازان میدادند تعریف میکرد، مو به تنم سیخ میشد.
چند سال اول بعد از شهادتش تقریباً هر شب به خوابم میآمد. اواخر بارداری من بود و به خاطر شهادتش دچار افسردگی شده بودم. در خواب همیشه من را دلداری میداد و میگفت: «چرا نگرانی؟ من زندهام و در کنارت هستم. نگران نباش.»دخترم بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد.
#ژاندارمری
#شهدای_ژاندارمری
#شهربانی
#ژاندارمری_مرزی
#شهادت
#شهید
دخترخاله اش بودم. یک سال باهم زندگی کردیم و در این یک سال حقیقتاً زندگی خوب و خوشی داشتیم. همسرم خوشاخلاق و مهربان و صبور بود و ازنظر اعتقادی قوی بود.
اکثر وقتها در منطقه بود و کمتر در خانه بود؛ ولی هر وقت میآمد، بیشتر ما را به گردش ميیرد تا روزها و ساعات نبودنش را جبران کند.
دفعه آخر بود که برای نبودنهایش بیتابی کردم. گفت: «اگر من نروم، دیگری نرود و دشمن وارد كشور ما بشود و به ناموس ما تعدی کند، شما راضی خواهی بود؟»
طبیعتاً راضی به این امر نبودم، ولی دلتنگ میشدم. گاهی که از کوملهها و آزارهایی که به سربازان میدادند تعریف میکرد، مو به تنم سیخ میشد.
چند سال اول بعد از شهادتش تقریباً هر شب به خوابم میآمد. اواخر بارداری من بود و به خاطر شهادتش دچار افسردگی شده بودم. در خواب همیشه من را دلداری میداد و میگفت: «چرا نگرانی؟ من زندهام و در کنارت هستم. نگران نباش.»دخترم بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد.
#ژاندارمری
#شهدای_ژاندارمری
#شهربانی
#ژاندارمری_مرزی
#شهادت
#شهید
۱۰.۷k
۰۸ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.