فیک احساس او

𝐏𝟑𝟏
باید ب فکر یع شغل خوب باشم.....
سریع قبل هر اتفاقی رفتم تا دنبال یع کار بگردم رفتم چن مین تو گوگل گشتم ولی شغل باشرایط خوبی پیدا نکردم
پس خدم دست ب کار شدم
یع کوچه قبل کوچه عمه اینا کافه کوچیک و دنجی بود که یه پیرزن با یه پسر جوون(ترجیحا کراش😂) تو کافه کار میکردن و ی آگهیَـم رو شیشه شون چشبونده بودن
«به یک خانم/آقا مجرد و دارای سابقه کار نیاز داریم»
خوب من مجرد بدون سابقم پس نمیتونم اینجا کار کنم ولی بازم رفتم پرسیدم
من:ببخشید
پیرزن:سلام دخترم
من:بابت آگهی مزاحم شدم
پیرزن بفرمایید... (اومد جلوتر) شما چقد خوشگلی دخترم
من:*خجالت
پیرزن:سابقه کار داری؟
من:نه
پیرزن:ببخشید دخترم ولی باید سابقه داشته باشی
منم ناراحت شدم و سرمو پایین انداختم و رفتم
من:باشه... ممنون
پیرزن:موفق باشی
یع حسی بم میگف گریه کن قبولت کنن😅ولی حیف شد اونجا وایب خوبی میداد و منو یاد خاطرات خوبم مینداخت و دلم راضی نبود برم
داشتم تو خیابون قدم میزدم دنبال کار و باخدم فکر میکردم... خدایی پیرزنه مهربون بودا
ب یه فروشگاه کیف و کفش چرم رسیدم
چرمای گرونی میفروختن و نیاز ب فروشنده داشتن.... قطعا بابت این شغل پول خوبیم میگیرم
رفتم داخل
(دیگه حال ندارم مکالمه بینشونو بنویسم ولی در این حد بدونین که استخدام شدین)
رفتم دنبال صاحب مغازه ک بم بگه باید چیکار کنم
رئیس:اینجا کیف ها هست هرچی لازم باشه درمورد کیفا بدونی همین حا بالای قفسه نوشته شده قیمت ها هم روی تیکت هر کیف نوشته شده... این کفش ها هم سایزشون زیرشون نوشته شده اگرم نبود داخلشه قیمتشم اینجا رو قفسه نوشته.... کت های چرمِمونم همچی رو تیکتش نوشته... اگه سوالی دا ی بپرس
من:ممنون.از می کارمو شروع کنم
رئیس:از همین الان... فقط این پیکسل رو بزن رولباست
پیکسله طلایی و سنگین بود و روش نوشته بود«فروشنده»......

ادامه دارد....
دیدگاه ها (۰)

احساس او

تولد لیدرمونه

بابا بیخیال دنیا فیکو میزارم

احساس او

ویو تیهونگ : داشتم خو خیابون پس کوچه ها قدم میزدم که یه دختر...

دریا شاهد بود P:7بعد از چند ساعت حرف زدن بلاخره خداحافظی کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط