دیروز توی کافه میز کناری مون دو تا دختر ناز شیش هفت ساله

دیروز توی کافه میز کناری مون دو تا دختر ناز شیش هفت ساله نشستن بودن که متوجه شدم تنهان و دوتایی اومدن،تمام مدت برای خودشون سفارش میدادن و وكلي خوشحال بودن ودر آخر هم یه آقا(پدر یکی از دخترا)با لبخندی از عماق وجودش اومد داخل و بهشون گفت خوش گذشت؟؟حساب کرد و باهم رفتن…همون لحظه از اعماق وجودم آرزو کردم آدما اگه تصمیم به بچه دار شدن دارن با این درك و شعور پدر و مادر شن..!
دیدگاه ها (۶)

‏دل بریدم تا نبینم دوست با من دشمن استدل بریدن، گاه تنها راه...

شبی که غصه میخوردم تو بودی♥️تگش کن😌

وقتی خودمو تو آینه نگاه میکنم به خودم افتخار میکنم! چون کسی ...

ارزشِ هر انسان به چیزی که به آن دست می‌یابد نیست،بلکه به هدف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط