Love without trust
Love without trust
پارت ۱۲
فردا صبح
ویو لینو
کیوکو : لینو، هان، پسرا پاشید.
لینو : باشه الان میایم.
مثل همیشه پاشدم رفته دستشویی وکاری مربوط رو کردم . دیدم هان خوابید. رفتم کنار تخت اروم نشستم و تماشاش کردم. فکر نمیکردم به این زودی عاشق شم. توی این فکر ها بودم که هان بیدار شد.
هان : ( با خواب الودگی) ااااههههه...... سلام صبح بخیر تو چرا زل زدی به من؟!!
لینو : صبح بخیر هیچی داشتم عشقم و نگاه میکردم.
ویو هان
از این حرف لینو خجالت کشیدم. ولی زود خودم رو جمع و جور کردم.
هان : عه باز چه فکری تو کلته؟؟!!
لینو : چی !! هیچی، منکه چیزی نگفتم.
اره اروح عمه ات.
لینو : هان برات لباس گذاشتم برو حموم بیا بپوش بریم بیرون.
هان : بیرون !! کجا میریم؟
لینو: نمیگم ، یه رازه؟؟
هان : عه بگو دیگه.
لینو : نچ، نمیگم نری حموم خودم میبرمت ها.
هان : عععههه.... باشه باشه رفتم.
هان رفت حموم و یه یه ربع اونجا بود. بعد یه ربع خواست بیاد بیرون که منو دید وترسید.
هان : هی.. برو بیرون.
لینو: اتاق من ها کجا برم؟ بیا قول میدم نگات نکنم.
با ترس و لرز اومد بیرون .
هان : روت رو بر گردون.
لینو : باشه.
هان داشت لباسش رو عوض میکرد کهخواستم اذیتش کنم .
لینو : چه بدن خوبی.!!
ویو هان
داشتم لباس میپوشیدم که لینو اون حرف رو زد ترسیدم و برگشتم.
هان : لینو خجالت بکش این چه شوخی بود.
لینو :( باخنده )ههههرررهههرررر...شوخی کردم ببخشید.
هان : الان مثلا بانمکی. هرهر خندیم.
لینو : زود بپوش وگرنه بر میگردم.
هان : عه باشه.
بعد یه ۱۰ دقیقه امده شدم.
هان : بریم.
لینو : چرا اینقدر جذاب شدی؟؟!!
هان : ( با خجالت ) عه زشته بیا بریم.
لینو: باشه.
رفتیم . پایین همش فکر میکردم یه ادم چه جوری این قدر جذابه؟؟؟!!!
کیوکو : لینو پسرم کجا؟؟
لینو : با هان میرم بیرون.
کیوکو : باشه ولی زود برگردی ها.
لینو : باشه مامان.
هان : ببخشید خداحافظ
کیوکو : پسرم هان مراقب خودت باش.
بعد از حرف زدن با اون زنیکه مثلا مهربون با هان زدم بیرون.
هان : نمیگی کجا میبریم.
لینو : شهربازی.
هان :( با خوشحالی)واقعا!!! من عاشق شهربازی ام. ولی از بیشتر اسباب بازی ها میترسم .
لینو : نترس من هستم طوریت نمیشه.
پارت ۱۲
فردا صبح
ویو لینو
کیوکو : لینو، هان، پسرا پاشید.
لینو : باشه الان میایم.
مثل همیشه پاشدم رفته دستشویی وکاری مربوط رو کردم . دیدم هان خوابید. رفتم کنار تخت اروم نشستم و تماشاش کردم. فکر نمیکردم به این زودی عاشق شم. توی این فکر ها بودم که هان بیدار شد.
هان : ( با خواب الودگی) ااااههههه...... سلام صبح بخیر تو چرا زل زدی به من؟!!
لینو : صبح بخیر هیچی داشتم عشقم و نگاه میکردم.
ویو هان
از این حرف لینو خجالت کشیدم. ولی زود خودم رو جمع و جور کردم.
هان : عه باز چه فکری تو کلته؟؟!!
لینو : چی !! هیچی، منکه چیزی نگفتم.
اره اروح عمه ات.
لینو : هان برات لباس گذاشتم برو حموم بیا بپوش بریم بیرون.
هان : بیرون !! کجا میریم؟
لینو: نمیگم ، یه رازه؟؟
هان : عه بگو دیگه.
لینو : نچ، نمیگم نری حموم خودم میبرمت ها.
هان : عععههه.... باشه باشه رفتم.
هان رفت حموم و یه یه ربع اونجا بود. بعد یه ربع خواست بیاد بیرون که منو دید وترسید.
هان : هی.. برو بیرون.
لینو: اتاق من ها کجا برم؟ بیا قول میدم نگات نکنم.
با ترس و لرز اومد بیرون .
هان : روت رو بر گردون.
لینو : باشه.
هان داشت لباسش رو عوض میکرد کهخواستم اذیتش کنم .
لینو : چه بدن خوبی.!!
ویو هان
داشتم لباس میپوشیدم که لینو اون حرف رو زد ترسیدم و برگشتم.
هان : لینو خجالت بکش این چه شوخی بود.
لینو :( باخنده )ههههرررهههرررر...شوخی کردم ببخشید.
هان : الان مثلا بانمکی. هرهر خندیم.
لینو : زود بپوش وگرنه بر میگردم.
هان : عه باشه.
بعد یه ۱۰ دقیقه امده شدم.
هان : بریم.
لینو : چرا اینقدر جذاب شدی؟؟!!
هان : ( با خجالت ) عه زشته بیا بریم.
لینو: باشه.
رفتیم . پایین همش فکر میکردم یه ادم چه جوری این قدر جذابه؟؟؟!!!
کیوکو : لینو پسرم کجا؟؟
لینو : با هان میرم بیرون.
کیوکو : باشه ولی زود برگردی ها.
لینو : باشه مامان.
هان : ببخشید خداحافظ
کیوکو : پسرم هان مراقب خودت باش.
بعد از حرف زدن با اون زنیکه مثلا مهربون با هان زدم بیرون.
هان : نمیگی کجا میبریم.
لینو : شهربازی.
هان :( با خوشحالی)واقعا!!! من عاشق شهربازی ام. ولی از بیشتر اسباب بازی ها میترسم .
لینو : نترس من هستم طوریت نمیشه.
۸.۶k
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.