«بیاد گذشته»
«بیاد گذشته»
سلام به همگی
خیلی وقت بودمیخواستم بنویسم امانه حسش بودنه وقت اضافه بمانداینکه هرکدوم ازپست های کوردمن که اپلودمیشدخاسته یاناخاسته بهانه ای برای جنجال ویه شلوغی دیگه برای این برنامه بوجودمیاورد!!!!
خواستم یه مدت کناربکشم وخودم روباتنهافایلی که واقعاتوش احساس امنیت وبدورازهرگونه کشمکشی میدیدم کوردیش فایل بودکه متاسفانه یاخوشبختانه اونجاهم خانوم الساهمه زحمتاشومیکشیدوکمترپیش میومدکه من کارخاصی انجام بدم وبیشتروقتافقط مینشستم پشت سیستم ویاگوشی وفقط نظاره گرکامنتهای وحرفای قشنگ شماعزیزان بودم وباجرات میتونم بگم تک تک کامنتهای هزاروخورده ای پست این فایل رومشاهده میکردم ومیخوندم...
خیلی خواستم بیام فایل کوردمن وجواب کامنت هاروبدم وبه رسم قدیم بابچه هاخودمونی بشم اماهربارحظورکوردمن دیده میشدموقعیت خوبی بودبرای بعضیاتاشلوغش کنن وتوهین کنن پس ناچاراسکوت روترجیع میدادم...
ودلیل دوم اینکه توچنسالی که من عضواین برنامه هستم خیلیااومدن وخیلیاهم رفتن اونم بادلایل خاص خودش اماقبول کنیم که ویسگون چن سال پیش نمونده....کجاست اون یاسی که هرشب توفایلش دعوتمون میکردوگل میگفتیم وگل میشنیدیم؟؟؟!!!!
کجاست اون حمیدکه تنهاعاشق بودتواین برنامه که اونم عاشق یه دخترکوردشده وبودهربارمیومدراه وچاه ورسم ورسوم خاستگاری کوردهاروازم میپرسیدتاخدایی نکرده یه وقت جلوخونواده دوس دخترش کم نیاره وسوتی نده!!!!
کجاست اون فرمیسک مهابادی که یه هفته رفته بودوخبری ازش نبود بدون اینکه به ماخبربده ماهم نگران وناراحت که نکنه بلایی سرش اومده اخه قراربودحتی عروسیشم دعوتمون کنه نگوکه یه هفته رفته بودمسافرت ونت نداشت وقتی برگشت کلی دعواش کردیم خخخ....
کجاست اون دوران که کل کاربرای ویسگون به پنجاه نفرنمیرسیدووقتی لایکهامون به 25تامیرسیدکلی دک وپزمیدادیم که اهای مردم ببینین من چقدلایک گرفتم خخخخ
اینومیتونین ازعلی پرسپولیسی بپرسین قدیمیترین کاربرمانده تواین برنامه....
وخیلی چیزای دیگه که تواین برنامه دیدیم وشاهدش بودیم ومعتادمون کردونتونستیم ترکش کنیم وموندگارشدیم...
دلیل سومی که من چنوقته کمترجواب کامنتهارومیدم اینه که من دوسه سال پیش که بابچه هاخیلی جوربودم اون موقع ایران بودم وکاروبارم کمتربودوطبق معمول مشکلات کمتراماضربدر مهاجرت که بخورد روی زندگی یعنی تمام شد! فرق نمیکند خواهر و برادرو فرزندهایشان و خاله و عمو و فرزندها و دوستان و عزیزان همه و همه می روند پشت فاصله و زمان. و بعد سالها حرف های نزده ، تجربه های غیرمشترک ؛ همه شام هایی که با هم نخورده ایم و مهمانی هایی که نرفته ایم و داری قرض بدهی زود پس میدهم و بریم بلوز بخریم وپاشو بیا حوصله ام سررفته هایی که نیست و..…! وقتی همه روزمرگی ها را تنها تجربه کنیم ومالک همه مشکلات خودمان باشیم، وقتی در آن فرودگاه و از پشت شیشه ها کسی را می بینیم که یک دفعه بزرگ شده ، جوان شده ؛ پیر شده ، تلخی واقعیت صاف میخورد توی پیشانی مان که چه پیوند عاطفی؟ چه حسی ؟ چقدرش مانده ؟ وقتی سالهای سال با هم نبودیم دیگر کدام خانواده، کدام فامیل ؟ ما که هرکدام یک سر دنیاییم و پیوندهای خانوادگی ما فقط در شناسنامه باقیمانده است. ما آشناهای دوریم که قادرند ده بیست سی سال همدیگر را نبینند. رنگ عاطفه ما ؟ مگر رنگی هم دارد؟
در آغوش هم و چشم در چشم هم می فهمیم که گسست عمیق تر از طول یک زندگی است. شکاف های ما را هیچ اسکایپ روزمره ای هم پر نمی کند . ما انسان های جدا مانده از هم در این دنیا ، کم کم عمق عشق و دلتنگی مان می شود شکلک های دیجیتال یک اپلیکیشن . همان آی میس یو ها و آی لاو یو های تصنعی. همان زود بر می گردم الکی . همان با هم در تماسیم بیخودی. چه تماسی ؟ ما حتی وقتی با همیم مشغول حرف زدن از کلیات ایم چون دیگر جزئیاتی نداریم همان کلی هایی که میشود به یک غریبه در اتوبوس هم گفت. مگر چقدر میشود خاطرات تکراری قدیمی را مرور کرد؟ ما دیگر با هم خاطره ای نمی سازیم. تمام شد. ما در مهاجرت ها همدیگر را گم می کنیم!
پس دوستان درکم کنین که مهاجرت حتی برای مدت کوتاهی هم که باشه میراث عاطفی ما را به تاراج می برد.همانندعکس بالاکه همگی دوستان .عزیزترازجانم بودن دردنیای واقعی که جزیکی دوتاشون بقیه حتی یه سلام خشک وخالی ویه احوال ساده هم نمیکنن ازم((البته گلایه ای هم ندارم چون میدونم اوناهم مشکلات خاص خودشون رودارن))چه برسه به دوستای مجازی....
به امیدروزهای بهتر
دل نوشت>>هوایی ام این روزها. هوایی تر از همیشه .
مردد میان ماندن و رفتن.
در برزخی به نام زیستن.
زیستن بین منگنه ای که زندگی در هر دو سویش ایستاده است.
به هر طرف فرار می کنم دغدغه ای دیگر روبرویم سبز می شود و پوزخند می زند.
بهار برای من همیشه فصل آفرینش بوده اما امسال ا
سلام به همگی
خیلی وقت بودمیخواستم بنویسم امانه حسش بودنه وقت اضافه بمانداینکه هرکدوم ازپست های کوردمن که اپلودمیشدخاسته یاناخاسته بهانه ای برای جنجال ویه شلوغی دیگه برای این برنامه بوجودمیاورد!!!!
خواستم یه مدت کناربکشم وخودم روباتنهافایلی که واقعاتوش احساس امنیت وبدورازهرگونه کشمکشی میدیدم کوردیش فایل بودکه متاسفانه یاخوشبختانه اونجاهم خانوم الساهمه زحمتاشومیکشیدوکمترپیش میومدکه من کارخاصی انجام بدم وبیشتروقتافقط مینشستم پشت سیستم ویاگوشی وفقط نظاره گرکامنتهای وحرفای قشنگ شماعزیزان بودم وباجرات میتونم بگم تک تک کامنتهای هزاروخورده ای پست این فایل رومشاهده میکردم ومیخوندم...
خیلی خواستم بیام فایل کوردمن وجواب کامنت هاروبدم وبه رسم قدیم بابچه هاخودمونی بشم اماهربارحظورکوردمن دیده میشدموقعیت خوبی بودبرای بعضیاتاشلوغش کنن وتوهین کنن پس ناچاراسکوت روترجیع میدادم...
ودلیل دوم اینکه توچنسالی که من عضواین برنامه هستم خیلیااومدن وخیلیاهم رفتن اونم بادلایل خاص خودش اماقبول کنیم که ویسگون چن سال پیش نمونده....کجاست اون یاسی که هرشب توفایلش دعوتمون میکردوگل میگفتیم وگل میشنیدیم؟؟؟!!!!
کجاست اون حمیدکه تنهاعاشق بودتواین برنامه که اونم عاشق یه دخترکوردشده وبودهربارمیومدراه وچاه ورسم ورسوم خاستگاری کوردهاروازم میپرسیدتاخدایی نکرده یه وقت جلوخونواده دوس دخترش کم نیاره وسوتی نده!!!!
کجاست اون فرمیسک مهابادی که یه هفته رفته بودوخبری ازش نبود بدون اینکه به ماخبربده ماهم نگران وناراحت که نکنه بلایی سرش اومده اخه قراربودحتی عروسیشم دعوتمون کنه نگوکه یه هفته رفته بودمسافرت ونت نداشت وقتی برگشت کلی دعواش کردیم خخخ....
کجاست اون دوران که کل کاربرای ویسگون به پنجاه نفرنمیرسیدووقتی لایکهامون به 25تامیرسیدکلی دک وپزمیدادیم که اهای مردم ببینین من چقدلایک گرفتم خخخخ
اینومیتونین ازعلی پرسپولیسی بپرسین قدیمیترین کاربرمانده تواین برنامه....
وخیلی چیزای دیگه که تواین برنامه دیدیم وشاهدش بودیم ومعتادمون کردونتونستیم ترکش کنیم وموندگارشدیم...
دلیل سومی که من چنوقته کمترجواب کامنتهارومیدم اینه که من دوسه سال پیش که بابچه هاخیلی جوربودم اون موقع ایران بودم وکاروبارم کمتربودوطبق معمول مشکلات کمتراماضربدر مهاجرت که بخورد روی زندگی یعنی تمام شد! فرق نمیکند خواهر و برادرو فرزندهایشان و خاله و عمو و فرزندها و دوستان و عزیزان همه و همه می روند پشت فاصله و زمان. و بعد سالها حرف های نزده ، تجربه های غیرمشترک ؛ همه شام هایی که با هم نخورده ایم و مهمانی هایی که نرفته ایم و داری قرض بدهی زود پس میدهم و بریم بلوز بخریم وپاشو بیا حوصله ام سررفته هایی که نیست و..…! وقتی همه روزمرگی ها را تنها تجربه کنیم ومالک همه مشکلات خودمان باشیم، وقتی در آن فرودگاه و از پشت شیشه ها کسی را می بینیم که یک دفعه بزرگ شده ، جوان شده ؛ پیر شده ، تلخی واقعیت صاف میخورد توی پیشانی مان که چه پیوند عاطفی؟ چه حسی ؟ چقدرش مانده ؟ وقتی سالهای سال با هم نبودیم دیگر کدام خانواده، کدام فامیل ؟ ما که هرکدام یک سر دنیاییم و پیوندهای خانوادگی ما فقط در شناسنامه باقیمانده است. ما آشناهای دوریم که قادرند ده بیست سی سال همدیگر را نبینند. رنگ عاطفه ما ؟ مگر رنگی هم دارد؟
در آغوش هم و چشم در چشم هم می فهمیم که گسست عمیق تر از طول یک زندگی است. شکاف های ما را هیچ اسکایپ روزمره ای هم پر نمی کند . ما انسان های جدا مانده از هم در این دنیا ، کم کم عمق عشق و دلتنگی مان می شود شکلک های دیجیتال یک اپلیکیشن . همان آی میس یو ها و آی لاو یو های تصنعی. همان زود بر می گردم الکی . همان با هم در تماسیم بیخودی. چه تماسی ؟ ما حتی وقتی با همیم مشغول حرف زدن از کلیات ایم چون دیگر جزئیاتی نداریم همان کلی هایی که میشود به یک غریبه در اتوبوس هم گفت. مگر چقدر میشود خاطرات تکراری قدیمی را مرور کرد؟ ما دیگر با هم خاطره ای نمی سازیم. تمام شد. ما در مهاجرت ها همدیگر را گم می کنیم!
پس دوستان درکم کنین که مهاجرت حتی برای مدت کوتاهی هم که باشه میراث عاطفی ما را به تاراج می برد.همانندعکس بالاکه همگی دوستان .عزیزترازجانم بودن دردنیای واقعی که جزیکی دوتاشون بقیه حتی یه سلام خشک وخالی ویه احوال ساده هم نمیکنن ازم((البته گلایه ای هم ندارم چون میدونم اوناهم مشکلات خاص خودشون رودارن))چه برسه به دوستای مجازی....
به امیدروزهای بهتر
دل نوشت>>هوایی ام این روزها. هوایی تر از همیشه .
مردد میان ماندن و رفتن.
در برزخی به نام زیستن.
زیستن بین منگنه ای که زندگی در هر دو سویش ایستاده است.
به هر طرف فرار می کنم دغدغه ای دیگر روبرویم سبز می شود و پوزخند می زند.
بهار برای من همیشه فصل آفرینش بوده اما امسال ا
۸.۳k
۱۵ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.