عشق غرور

⭕️ عشق غرور

⭕️قسمت هشتم

وقتی برای اولین بار وارد آلمان شدم احساس دل تنگی می کردم چون یکه و تنها بودم با وجودی که با خانواده خاله ام زندگی می کردم ، و همه آنها به خصوص آقای امینی و دخترش شیرین به من بیش از اندازه محبت داشتند با این حال حس غریبی و بیگانگی یک لحظه راحتم نمی گذاشت و به من اجازه نمی داد که با آنها راحت باشم خلاصه باید طوری خودم را با محیط وفق می دادم که آنها را ناراحت نکنم تازه می فهمم که کنار آمدن با آنها خیلی راحت تر از کنار آمدن با توست . یادت می آید همیشه می گفتی فرید تو اراده خوبی داری اگر بخواهی کاری کنی حتماً موفق می شوی همین جمله تو مرا مصمم کرد که درسم ا بخوانم و به اولین آرزوی خود دست پیدا کنم ولی مثل اینکه اشتباه کردم چون با رفتنم تو را از دست دادم ما از دوران کودکی با هم بودیم با هم بزرگ شدیم اگر چه بیشتر اوقات با هم مشاجره داشتیم ، ولی همدیگر را دوست داشتیم هر موقع کسی پشت سر یکی از ما دو نفر در برابر دیگران چیزی می گفت از هم دفاع می کردیم دوست داشتن ما عاری از عشق بود راستش تا زمانی که در ایران بودم نمی دانستم عشق یعنی چه ؟ بار ها از دوستانم می شنیدم که در مورد دختر دلخواهشان صحبت می کنند و از عشق سوزان خود می نالند رفتار آنها برایم خنده آور بود آنها را به باد تمسخر می گرفتم پیش خود می گفتم که عشق در داستان ها و افسانه ها بوده . ولی مثل اینکه اشتباه کردم . چون چند روزی از رفتنم نگذشته بود که احساس کردم ، به وجودت نیاز دارم . هر موقع به یادت می افتادم ضربان قلبم تند می شد . همان موقع بود ، که فهمیدم عشق می تواند همیشه و در همه جا و هر زمان وجود داشته باشد شب های سختی را پشت سر گذاشتم تا توانستم بر احساسم غلبه کنم . و درسم را بخوانم در طول روز سرم را با درس خواندن گرم می کردم ، و شب های خود را با خواندن اشعار حافظ به صبح می رساندم و در فراغ دیدار تو اشک می ریختم اصلاً به اطراف خود توجهی نداشتم . یک روز شیرین دختر خاله ام پیشنهاد کرد که بیرون برویم ، و قدم بزنیم . او مرتب از کار های خود و دوستانش تعریف می کرد آن قدر سر حال و سر خوش بود که من بعضی مواقع حسودیم می شد دلم می خواست که جای او باشم ولی وجود تو چنین اجازه ای را به من نمی داد ، او به من گفت :
ـ آقا فرید اگر از شما سؤالی کنم جوابم را می دهید ؟ لبخندی زدم و گفتم بفرمایید . او گفت : شما از زمانی که وارد آلمان شدید ، با افراد خانواده ما نمی جوشید همیشه در اتاق خود تنها هستید و در لاک خود فرو رفته اید . اصلاً به اطراف خود توجهی نمی کنید من احساس می کنم که شما ناراحتی دارید شما به کسی یا چیزی وابستگی دارید ؟ من فکر می کردم شیرین با دختر های ایرانی فرق می کند و به این طور مسائل توجهی نمی کند با اخلاق و آداب جامعه ای که در آن زندگی می کند بزرگ شده ولی اشتباه کرده بودم با لکنت گفتم : چطور ؟ چرا چنین فکری کردید ؟ او گفت : فکر می کنم شما در این یک سال حتی برای یک بار هم که باشد با ما بیرون نرفتید هیچ وقت در جشن ها و میهمانی ها شرکت نکردید شما حتی یک لبخند هم نمی زنید ، حقیقت را بخواهید ، من دلم نمی خواهد ، شما را چنین ببینم دلم می خواهد تا جایی که می توانم به شما کمک کنم در حالی که مردد بودم گفتم شما لطف دارید ، آیا می توانم ، روی دوستی شما حساب کنم . لبخندی زد و گفت : خوشحال می شوم شما می توانید به من اعتماد کنید .
بعد همانند یک کوه آتشفشان طغیان کردهن و حرف های نگفته را که مدت ها مثل مذاب های کوه آتشفشان در دلم بر روی هم انباشته شده بود ، بیرون ریختم و همه چیز را به او گفتم آری غزاله جان من به او گفتم ! گفتم که دلم را در ایران در گرو عشق تو گذاشتم گفتم شیرین جان من وقتی ایران را ترک کردم خلایی در درونم به وجود آمد که بعد ها فهمیدم وجود غزاله می توانست آن را پر کند . دلم برای نگاه هایش تنگ شده دوستش دارم همچنان که باغبان گل زیبایش را دوست دارد اگر شما بدانید شیرین خانم این دختر چقدر مهربان و با گذشت است ، همیشه و در همه جا هر موقع مشکلی برایم پیش می آمد او به یاریم می شتافت در واقع مشوّق اصلی من برای ادامه تحصیل غزاله است ما به یکدیگر قول دادیم ، من رنج دوری از غزاله را به جان می خرم چرا که به خاطر خودم و او باید این سختی را تحمل کنم . وقتی سرم را بالا گرفتم شیرین گریه می کرد و می گفت : خوش به حال غزاله خانم که دل مهربان شما را در اختیار خود دارد امیدوارم که هر چه زود تر تحصیلات خود را به پایان برسانید و به ایران برگردید و در کنار غزاله خانم زندگی جدیدی را شروع کنید . از آن موقع بود که بین ما دوستی برقرار شد او تنها کسی بود که از راز درونیم آگاه بود هر وقت که دلم هوای تو را می کرد قلم به دست می گرفتم و از حالم برای تو می نوشتم ولی هیچ وقت نامه هایم
دیدگاه ها (۱۱)

سر به زانوی کدام لاله بگذارم؟ در تنهایی کدام چمن؟که به ...

آللاهیم چات دادیمه گول اوزلی یاریم گئلمدیازبرم من. آدینی ...

گـاهـی دلِـت مـیـخـواد هـمـه بـغـضـاتاز تــو نـگـاهِـت خـونـ...

با همه لحن خوش آوایی امدر به در کوچه تنهایی امای دو سه تا کو...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

السلام علیک یا حجت الله فی ارضه ع

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط