باز گشتم به کاغذ ... به قلم ... به آرامش خط ها ...
باز گشتم به کاغذ ... به قلم ... به آرامش خط ها ...
چه لحظه هایی که درد را نفس کشیدم ...
و از ترس قطرات پر خاطره ی باران ،
در سیاهچاله های ذهنم پناه گرفتم ...
چقدر انگشتانم با قلم غریبگی میکنند ...
"من از درد برگشته ام ..."
برگشته ام که سر بگذارم بر سپید کاغذها
بگریم و بنویسم ...
ذهنم دارد چپ چپ به کلمات نگاه میکند ...
انگار سالهاست ، واژه ندیده ، نگفته ، نشنیده ...
ذهن من مدتهاست باران ندیده ، نور ندیده ...
روح من تنها از مرگ برگشته است ...
چه لحظه هایی که درد را نفس کشیدم ...
و از ترس قطرات پر خاطره ی باران ،
در سیاهچاله های ذهنم پناه گرفتم ...
چقدر انگشتانم با قلم غریبگی میکنند ...
"من از درد برگشته ام ..."
برگشته ام که سر بگذارم بر سپید کاغذها
بگریم و بنویسم ...
ذهنم دارد چپ چپ به کلمات نگاه میکند ...
انگار سالهاست ، واژه ندیده ، نگفته ، نشنیده ...
ذهن من مدتهاست باران ندیده ، نور ندیده ...
روح من تنها از مرگ برگشته است ...
۳۴۸
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.