یک نفر هر شب مرا با خود به یغما می برد
یک نفر هر شب مرا با خود به یغما می برد
روح تنهای مرا اینجا و آ نجا می برد
در خیالم می شود روشنگر شبهای من
قلب ویران مرا با غم به سودا می برد
تا سحر چون میشوم محو دو چشم مست او
لاجرم هوش و حواسم از سرو پا می برد
می شوم درخاطراتش غرق اندوه و خیال
با خودش ذهن مرا تا آ سمان ها می برد
امشبم را می کنم سر با خیال رفته اش
جسم بی جان مرا تا خواب و رویا می برد
کوه صبرم من ولی از غصه می دانم شبی
بی گمان این غم مرا آخر ز دنیا می برد
روح تنهای مرا اینجا و آ نجا می برد
در خیالم می شود روشنگر شبهای من
قلب ویران مرا با غم به سودا می برد
تا سحر چون میشوم محو دو چشم مست او
لاجرم هوش و حواسم از سرو پا می برد
می شوم درخاطراتش غرق اندوه و خیال
با خودش ذهن مرا تا آ سمان ها می برد
امشبم را می کنم سر با خیال رفته اش
جسم بی جان مرا تا خواب و رویا می برد
کوه صبرم من ولی از غصه می دانم شبی
بی گمان این غم مرا آخر ز دنیا می برد
۴.۴k
۲۷ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.