دازای : نمیدانم چرا درد همان درد است

دیدگاه ها (۳)

هرچی چیز کیوت دیدی بزار کنار دازای با اون دست های کوچولوش دست های کوچولوی فئودور رو گرفتههههه

این داستان : وقتی دازای میخواد بره خونه ی چویا ولی دلیلی نداره 😐

نمردیمو عروسی دازای و چویا رو دیدم 😐

به گمانم شب را وقتی خدا دلتتگ بودآفرید..!

دازای بهترین کاراکتر بانگوشاید فکر کنید دازای خودنما بود ولی...

دقیق نمیدانم........

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط