به زخم های سطحی آنها نگاه میکردم و با لبخندی آرام درحالی

به زخم هایِ سطحی آنها نگاه میکردم و با لبخندی آرام درحالی که تمامِشان تظاهر میکردند من نمیتوانم انها را درک کنم مرهمی از برایِ درد‌هایِشان میشدم .
و اما من چه؟ منی که تمام تنم عاقشته از مشت هایِ پیاپِی سرنوشت است چه؟ منی که عمق زخم هایَم به استخوانم می‌رسد چه؟.. پس من چه.. چه کسی میتواند مرا مرهم شوَد؟ یا به نقلی ، چرا کسی نمی‌آیَد که مرا مرهم شوَد..
مگر این تن بی‌نوا چه گناهی را مرتکب شده بود¿..
دیدگاه ها (۰)

در هنگامی که ترکشان میکردم همه چیز تغییر کرده بود ، دیگر حتی...

و این ترس که من حتی بعد از پیدا کردن کسی که تمام زندگی‌اَم ر...

اگر انسان نبودم میخواستم آن درختی باشم که روز هایَت را با تک...

شعمی را روشن میکنم ، در دنیای او بر خیال خود شعله کشیده بر آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط