در گلوی طاقچه

در گلوی طاقچه
گرامافونی فرو رفته است
که هر شب
با دهانِ بسته
به لهجه ی تاریکی فریاد می زند

و چشمانم در انجماد آینه
گل یخ می رویاند
خواب در پیراهنم
بر تنِ اتاق راه می رود
سرگردانی
شلیک می شود بر پوست ماه
و اندوه
خالکوبی می شود
در تمام زوایای صورتم

و من دریافتم!
خواب، حادثه ای ست
که خمیازه می کشد رویا ها را
تا
باور طلوع صبح

#لیلا
دیدگاه ها (۱)

هیچ وقت قرص هایی که حال آدم را خوب می کنند جای خوب هایی که د...

فوبیایِ نبودنِ تو را دارم ...!میترسمآخ اگر برویاگر نباشیاگر ...

خوش نشین، برلب آبی که روان میگذرد،تاکه احساس کنی عمرچنان میگ...

تار و پود عالم امکان به هم پیوسته استعالمی را شاد کرد آن کس ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط