من مرده ام

من مرده ام
و این را فقط
من می دانم و تو
که چای را تنها در استکان خودت می ریزی

خسته تر از آنم که بنشینم
به خیابان می روم
با دوستانم دست می دهم
انگار هیچ اتفافی نیفتاده است

گیرم کلید را در قفل در بچرخانی
دلت باز نخواهد شد!

من مرده ام
و این را فقط من می دانم و تو
که دیگر روزنامه را با صدای بلند نمی خوانی

نمی خوانی وُ
این سکوت مرا دیوانه کرده است
آن قدر که گاهی دلم می خواهد
مورچه ای شوم
تا در گلوی نی لبکی خانه بسازم
و باد نت ها را به خانه ام بیاورد
یا مرا از سیاهیِ سنگفرش خیابان بردارد
بگذارد روی پیراهن سفید تو
که می دانم
باز هم مرا پرت می کنی
لابه لای همین سطرها
لابه لای همین روزها

این روزها
در خواب هایم تصویری است
که مرا می ترساند

تصویری از ریسمانی آویخته از سقف
مردی آویخته از ریسمان
پشت به من
و این را فقط من می دانم و من
که می ترسم برش گردانم.

#گروس_عبدالملکیان
دیدگاه ها (۲)

ندانم کان مه نامهربان، یادم کند یا نه؟فریب انگیز من، با وعده...

چه مبارک است این غمکه تو بر دلم نهادی...به غمت که هرگز این غ...

گوشه ی ابرو که با چشمت تبانی میکنداین دل خاموش را آتشفشانی م...

مثل فرزند چموشی‌که کتک خورده‌ی‌توست دوستت دارم و از دیـــــد...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط