اسم: عشق در قلب است
اسم: عشق در قلب است
پارت3
ویو ات
لباس کهنه که داشتم رو پوشیدمش و شروع کردم به تمیز کردن اول رفتم اشپزخونه رو تمیز کردم که یهو چشمم به قاشقی که پوست دستم باهاش کنده شده بود افتاد تو گلوم بغض بود بی صدا اشک میرختم و دستکش دستم کردم که دستم معلوم نباشه و بعدش قاشق رو انداختم تو سطل زباله که صدای داد و بیداد صاحب کارم بلند شد
صاحب کار: توکه نشستی فکرکنم برات درس نشدت دختره پوست کلفت پاشو ببینم که باید هفت تا اتاق و پرده هارو و با انباری تمیز کنی
ات: چشم ببخشید
صاحب کار: سریع فقط
پاشدم به کارم ادامه دادم باید هم زمان هم تمیز میکردم هم سفارش های مشتری هارو رواج میدادم
داشتم فلج میشدم از درد چند بار مردم و زنده شدم
ویو ات چند ساعت بعد
تا ساعت ۰۰: ۱۲شب بدون یکم استراحت کردن فقط کار میکردم
اخرین مشتری هم که رفت مغازه رو بستم داشتم میرفتم سمت صندلی که یکم استرا حت کنم
ویو صاحب کار
وقتی همه جا رو داشتم برسی میکردم ببینم تمیز کرده همه جارو یانه دیدم همه جا داره برق میزنه
صاحب کار: این دختره چقدر خوب بلده تمیز کنه فقط باید کتک بخوره که خودشو تکون بده (اره جون عمت زر نزن😒)
رفتم ببینم چیکلر میکنه که دیدم داره میشینه رو صندلی دختره پرو
صاحب کار: هوووی این جا نشین پاشو ببینم
ویو ات
وقتی نشستم رو صندلی صدای داد و بیداد صاحب کارم بلند شد
صاحب کار: هوووی اینجا نشین پاشو ببینم
ات: چشم ارباب
بلند شدم که دیدم در خروجی رو باز کرد
صاحب کار: گمشو برو تو حیاط
ات: ولی اون بیرون خیلی سرده
صاحب کار: رو حرف من حرف نزن برو بیرون (با داد)
ات: چشم
با بغض رفتم بیرون و روی زمیننشسته بودم از سرما لرز داشتم بعد از پنج دقیقه یهو
دوستان حمایت کنید که به جاهای خوبش رسیدیم ممنون💕
پارت3
ویو ات
لباس کهنه که داشتم رو پوشیدمش و شروع کردم به تمیز کردن اول رفتم اشپزخونه رو تمیز کردم که یهو چشمم به قاشقی که پوست دستم باهاش کنده شده بود افتاد تو گلوم بغض بود بی صدا اشک میرختم و دستکش دستم کردم که دستم معلوم نباشه و بعدش قاشق رو انداختم تو سطل زباله که صدای داد و بیداد صاحب کارم بلند شد
صاحب کار: توکه نشستی فکرکنم برات درس نشدت دختره پوست کلفت پاشو ببینم که باید هفت تا اتاق و پرده هارو و با انباری تمیز کنی
ات: چشم ببخشید
صاحب کار: سریع فقط
پاشدم به کارم ادامه دادم باید هم زمان هم تمیز میکردم هم سفارش های مشتری هارو رواج میدادم
داشتم فلج میشدم از درد چند بار مردم و زنده شدم
ویو ات چند ساعت بعد
تا ساعت ۰۰: ۱۲شب بدون یکم استراحت کردن فقط کار میکردم
اخرین مشتری هم که رفت مغازه رو بستم داشتم میرفتم سمت صندلی که یکم استرا حت کنم
ویو صاحب کار
وقتی همه جا رو داشتم برسی میکردم ببینم تمیز کرده همه جارو یانه دیدم همه جا داره برق میزنه
صاحب کار: این دختره چقدر خوب بلده تمیز کنه فقط باید کتک بخوره که خودشو تکون بده (اره جون عمت زر نزن😒)
رفتم ببینم چیکلر میکنه که دیدم داره میشینه رو صندلی دختره پرو
صاحب کار: هوووی این جا نشین پاشو ببینم
ویو ات
وقتی نشستم رو صندلی صدای داد و بیداد صاحب کارم بلند شد
صاحب کار: هوووی اینجا نشین پاشو ببینم
ات: چشم ارباب
بلند شدم که دیدم در خروجی رو باز کرد
صاحب کار: گمشو برو تو حیاط
ات: ولی اون بیرون خیلی سرده
صاحب کار: رو حرف من حرف نزن برو بیرون (با داد)
ات: چشم
با بغض رفتم بیرون و روی زمیننشسته بودم از سرما لرز داشتم بعد از پنج دقیقه یهو
دوستان حمایت کنید که به جاهای خوبش رسیدیم ممنون💕
۳.۸k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱