گفتم از حرفام نرنجیدی

گفتم : از حرفام نرنجیدی ...؟
گفت : نه!
گفتم : ولی هر کی بود یه چیزی بهم میگفت.!
گفت : مادرم انسولین میزنه، اولا خیلی دردش میگرفت، بعدش کمتر شد، حالا هر وقت سوزنو تو پوستش فرو میکنه، فقط میخنده.
الان منم اونطوری ام...!



#دیالوگ_های_خیالی_من|#حمید_جدیدی
دیدگاه ها (۵)

بعد از ٤ سال هنوز باید حواسم را جمع کنم. گاهی که حواسم پرتِ ...

همیشه چیزی در نگاهِ آخر هست، که در نگاه های دیگر نیست.گویی ح...

اسکارلت ، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی...

در برابر هر زن زیبا .. مرد بدبختی هم هست که از بودن با او خس...

پارت ۲۹جیمین: ببین میدونم درد داری ولی باید تحمل کنی چون نمی...

عزیز ترین دشمن من🍷پارت اول🍷ویو جیمین:حتما باید الان باشه؟. ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط