توی روز بارونی پارت ۴
توی روز بارونی پارت ۴
انیا: لوکاس اومد سمت منو دامیان دامین خشکش زده بود از حرفم لوکا حلش داد رو زمین لوکا اومد سمتم و بهم سیلی زد منم دستمو مشت کردم و درست همون مشتی که کلاس اول به دامیان زده بودمو بهش زدم ولی خیلی محکم تر و دست دامیانو گرفتمو سریع از رخت کن رفتیم بیرون
.
.
.
.
.
.
.
دامیان: وقتی به خودم اومدم تو ی حیاط مدرسه بودیم و انیا داشت نفس نفس میزد
انیا: حالت خوبه چیزیت که نشد
دامیان: اره من خوبم تو خوبی
انیا: اره هوا ابر شده الانه که بارون بیاد
دامیان: اره انگار همه رفتن فقط ما اینجاییم
انیا: همه؟ وای!
دامیان: چی شد؟
انیا: یه قطره افتاد روی موهام
(صدای بارون)
.
.
.
انیا در حال ذهن خواندن *
هوا چقد سرد شده الان اگه مو هامون خیس بشه سرما می خوریم بزار شنلمو درارم
.
.
.
دامیان: انیا بیا اینجا اینو بندازم رو سرمون خیس نشیم هوا سرده ممکن سرما بخوریم
انیا: باشه امروز خیلی افتابی بود
کی بارون اومد؟
دامیا: راستی انیا
انیا: دارم حرف میزنمو
دامیان: ببخشید ولی چطوره باهم بریم خونه من یه تاکسی میگیرم
انیا: ام باشهــــــــــــــــــــــــ
دامیان بیا یه مدت باهم وارد ر ا ب ط ه بشیم که لوکاس و امیلی دست از سرمون بر دارند
ولی فقط بخاطر رها شدن از اونا
دامیان: باشه تاکسی اومد
(سوار تاکسی شدن)
.
.
سکوت صدای قطره های بارون که دارن میریزن روی سقف ماشین
.
.
.
انیا: بیا بالا وقتی رسیدیم
دامیان: نه برمیگردم انیا امکانش هست که یه وقت واقعا باهم دوست بشیم
انیا: شاید
.
.
.
.
فردا صبح
.
.
.
انیا: مامان میشه امروز بریم خرید اخر هفته خونه بکی جشن داریم
یور: باشه
.
.
.
انیا: سوار سرویس شدم و رفتم مدرسه دم در دامیان منتظرم بود
دامیان: اوهایو
انیا: اهایــــــــو
دامیان: بریم
انیا: اهوم
.
.
.
بکی : انیا!
.
..
.
.
انیا در حال ذهن خواندن *
.
.
.
بکی: دست تو دست اومدن
صدای پچ پچ بچه ها
دامیان: من میرم بشینم
انیا: منم
امیلی: دامیان...............
ببخشید برقا رفته بود گوشیم خاموش بود از ساعت ۱۲ تا شیش
انیا: لوکاس اومد سمت منو دامیان دامین خشکش زده بود از حرفم لوکا حلش داد رو زمین لوکا اومد سمتم و بهم سیلی زد منم دستمو مشت کردم و درست همون مشتی که کلاس اول به دامیان زده بودمو بهش زدم ولی خیلی محکم تر و دست دامیانو گرفتمو سریع از رخت کن رفتیم بیرون
.
.
.
.
.
.
.
دامیان: وقتی به خودم اومدم تو ی حیاط مدرسه بودیم و انیا داشت نفس نفس میزد
انیا: حالت خوبه چیزیت که نشد
دامیان: اره من خوبم تو خوبی
انیا: اره هوا ابر شده الانه که بارون بیاد
دامیان: اره انگار همه رفتن فقط ما اینجاییم
انیا: همه؟ وای!
دامیان: چی شد؟
انیا: یه قطره افتاد روی موهام
(صدای بارون)
.
.
.
انیا در حال ذهن خواندن *
هوا چقد سرد شده الان اگه مو هامون خیس بشه سرما می خوریم بزار شنلمو درارم
.
.
.
دامیان: انیا بیا اینجا اینو بندازم رو سرمون خیس نشیم هوا سرده ممکن سرما بخوریم
انیا: باشه امروز خیلی افتابی بود
کی بارون اومد؟
دامیا: راستی انیا
انیا: دارم حرف میزنمو
دامیان: ببخشید ولی چطوره باهم بریم خونه من یه تاکسی میگیرم
انیا: ام باشهــــــــــــــــــــــــ
دامیان بیا یه مدت باهم وارد ر ا ب ط ه بشیم که لوکاس و امیلی دست از سرمون بر دارند
ولی فقط بخاطر رها شدن از اونا
دامیان: باشه تاکسی اومد
(سوار تاکسی شدن)
.
.
سکوت صدای قطره های بارون که دارن میریزن روی سقف ماشین
.
.
.
انیا: بیا بالا وقتی رسیدیم
دامیان: نه برمیگردم انیا امکانش هست که یه وقت واقعا باهم دوست بشیم
انیا: شاید
.
.
.
.
فردا صبح
.
.
.
انیا: مامان میشه امروز بریم خرید اخر هفته خونه بکی جشن داریم
یور: باشه
.
.
.
انیا: سوار سرویس شدم و رفتم مدرسه دم در دامیان منتظرم بود
دامیان: اوهایو
انیا: اهایــــــــو
دامیان: بریم
انیا: اهوم
.
.
.
بکی : انیا!
.
..
.
.
انیا در حال ذهن خواندن *
.
.
.
بکی: دست تو دست اومدن
صدای پچ پچ بچه ها
دامیان: من میرم بشینم
انیا: منم
امیلی: دامیان...............
ببخشید برقا رفته بود گوشیم خاموش بود از ساعت ۱۲ تا شیش
۷.۵k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.