بیا تا برج جانم را به قربانت فرو ریزم

بیا تا برج جانم را به قربانت فرو ریزم
از این بیشم اگر خواهی ، جهانی زیر رو ریزم

مرا هیچ آرزویی نیست ، که دریابی مرا جانا
به جانت گوهر جان را ، سر این آرزو ریزم

مترسانم ز رسوایی ، مگو با من ز چوب و سنگ
که پای چون تو رعنایی ، هزار بار آبرو ریزم

شدی چون میوه ی ممنوع ، برای جان بیمارم
به کام خود نمی دانم ، چه سان باید از او ریزم

بیا تا سر و جانت را ، بیارایم به برگ عشق
به پایت گوهر و یاقوت ، به زیرت پر قو ریزم

من آن شهباز چالاکم ، که عشق تو اسیرم کرد
بگو از من چه می خواهی؟ که آن را مو به مو ریزم
دیدگاه ها (۴)

شهنوازی کن نگارا، ساز میخواهم چکار؟من که ایمان داشتم اعجاز م...

‌در حسرت گذشته ماندن،چیزی جز از دست دادن امروز نیست !تو فقط ...

دوست داشتن یہ نفردیوونگیہدوسـت داشتہ شدنتوسط یہ نفر یہهدیہ س...

فرصــــت گفتـــــن💖 "دوستت دارم" هاآنقدر نیست💖 که بماند برای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط