یادیاران

#یاد_یاران

🌹 مردی آسمانی

🌷 بعد ازشهادت احمد به بوشهر
رفتم تا وسایل احمد را به
کرمان بیاورم.
در یخچال احمد مقداری مرغ
و شیرینی بود، در نزدیکی
خانه او فرد مستمندی بود. به
آنجا رفتم و مرغ و شیرینی را
به آنها دادم مرد گفت:
اینها از طرف کی هستند؟
گفتم:
شهید توکلی...
مرد اشکهایش سرازیر شد و
گفت:
مدتی پیش احمد برایم
رختخوابی خریده بود و سی
تومان پول به من دادتا اموراتم
بگذرد کار احمدخدایی بود و
خود نمایی نبود.
🔷 راوی: پدر #شهیداحمد_توکلی

#خاکیان_خدایی
دیدگاه ها (۱)

من پریشان تر از آنم که تو میپنداری!شده آیا ته یک شعر ترک برد...

سلام بر امام زمانمبوی گلهاعالمی رامست وحیران میکنددیدن مهدی ...

صبـــحاشتیاق کوچه ای ستکه از پنجره اش تو میگویی ســـلاااام#ش...

#تصویر_روز | نگاهم کن دلم یک خلوت جانانه می‌خواهدکبوتر وار آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط