بسمربالشهداوالصدیقین

#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین

یکی از برادرهام  #شهید شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود. 

وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های #غروب رسیدیم به لشکر.
#باران_تندی هم می آمد. من رفتم دم #چادر_فرماندهی ، اجازه بگیرم برویم تو  
#آقا_مهدی توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.»

 صبح که داشتیم راه می افتادیم، #مادرم بهم گفت« برو #آقامهدی رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم..

 توی #لشکر این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم.

یکی بهم گفت «آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.»

 گفتم « چرا ؟» ...
گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد
#سردار_شهید_جاویدالاثر #مهدی‌_باکری #شادی_‌روحشون‌_صلوات
#خاکیان_خدایی
دیدگاه ها (۳)

بخشی از وصیت نامه #شهید_مصطفی_کاظم_زادهخواهشی که من دارم، ای...

همه می گویند خوشبحال فلانی شهید شد! اما هیچکس حواسش نیست که ...

دست های تو، نشانه آخرین ثانیه های ناامیدی اندو لبخندتآغاز زن...

رزمندگان تا #کربلا راهی نیست...کربلا - ۴۹۵ km #دفاع_مقدس #خا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط