رمان دام شیطان
وحتی بشیطان میگفتند حضرت شیطان, برام سوال شد چراحضرت؟
وجوابم دادند شیطان عبادات زیاد کرده,روزی عزیز درگاه خداوند بوده مانباید این امتیازات رانادیده بگیریم.(نعوذوبالله خودشان راخدامیدونستند)
خلاصه کلاس طول کشید.
احساس آرامش همراه باگیجی داشتم,نگاه کردم روگوشیم ,وای ساعت ۹شبه,
تو کل عمرم شب تااین موقع بیرون نبودم😱
۱۵تماس ازدست رفته که از باباو مامان بودند,تامن برسم خونه ساعت از دهم گذشته.
بیژن نگاهم کرد وگفت:سه سوته میرسونمت نگران نباش..آینده از آن ماست.
درحیاط راباز کردم ,مامان وبابا هردوشون مضطرب جلو درهال بودند.
حالا چکارکنم😱
واردخونه شدم,بابام بالحنی که تابحال نشنیده بودم گفت:بهبه خانوم دکتر,الآنم تشریف نمیاوردید.
چرا تلفنها راجواب نمیدادی هااا؟
کجابودی؟مردیم ازنگرانی.
تازگیاعوض شدی,چت شده؟
مامانم گفت:محسن جان بگذار بیاد داخل شایدتوضیحی داشته باشه
باترس وارد هال شدم ,نشستیم روی مبل.
باباگفت:حالا بفرما ,توضیح..
گفتم:بخدا بایکی ازدوستام(نگفتم مردبود)کلاس بودم.
بابا:که کلاس بودی؟! اونم تااین موقع شب,تو که کلاسات صبح و عصره!
حالا چراگوشیت راجواب نمیدادی؟
من:روی ویبره بود بخدامتوجه نشدم,عمدی درکارنبود.
مامان یک لیوان آب دست باباداد وگفت:حالا خداراشکر ,اتفاق بدی نیافتاده,هما جان توهم کلاسایی راکه تااین موقع هست ,برندار دخترم
ی نفس عمیق کشیدم وگفتم:کلاسش,خیلی معنوی بود ,مطمئنم اگر خودتونم بیاین خوشتون میاد.
بابانگاهم کرد وگفت:مگه کلاس چی هست که ماهم بااین سن وسوادمون میتونیم شرکت کنیم.
گفتم:یه جورتقویت روح هست وربطی بسن وسوادنداره,بهش میگن عرفان حلقه...
بابایکدفعه ازجا پرید وگفت:درست شنیدم عرفان حلقه؟
ازکی این کلاس رامیری دخترهی ساده؟
باتعجب گفتم:مگه چه ایرادی داره؟
امشب اولین جلسه ام بود
نفس عمیقی کشید وگفت:خداراشکر, چندروز پیشا زنی راسوار کردم میرفت تیمارستان, توی تاکسی مدام گریه میکرد ,میگفت دختری داشتم دسته ی گل, ی از خدابیخبر فریبش میده وبرای ارتباط برقرارکردن باعالم دیگه میبرتش همین کلاسای عرفان!بعدچندماه کاردختره بتیمارستان میکشه ,حتی یکبارمیخواسته مادرش راباچاقو بکشه!
روکردبمن و گفت:دیگه نبینم ازین کلاسها بری!
اصلا ازفرداخودم میبرمت دانشگاه وبرت میگردونم!
پریدم وسط حرفش وگفتم:کلاس گیتارم چی؟
بابا:اونجام خودم میبرمت ومیارمت,به این راحتی بدستت نیاوردم که راحت ازدستت بدم,تابچه دارنشی نمیفهمی چی میگم دخترم!
آمدم تو اتاقم,وای خدای من باباچی میگفت؟
شایدمادر دختره دروغ گفته,شاید دخترش
روحش قوی نبوده
کاش درس گرفته بودم
اما افسوس...
#ادامه دارد
وجوابم دادند شیطان عبادات زیاد کرده,روزی عزیز درگاه خداوند بوده مانباید این امتیازات رانادیده بگیریم.(نعوذوبالله خودشان راخدامیدونستند)
خلاصه کلاس طول کشید.
احساس آرامش همراه باگیجی داشتم,نگاه کردم روگوشیم ,وای ساعت ۹شبه,
تو کل عمرم شب تااین موقع بیرون نبودم😱
۱۵تماس ازدست رفته که از باباو مامان بودند,تامن برسم خونه ساعت از دهم گذشته.
بیژن نگاهم کرد وگفت:سه سوته میرسونمت نگران نباش..آینده از آن ماست.
درحیاط راباز کردم ,مامان وبابا هردوشون مضطرب جلو درهال بودند.
حالا چکارکنم😱
واردخونه شدم,بابام بالحنی که تابحال نشنیده بودم گفت:بهبه خانوم دکتر,الآنم تشریف نمیاوردید.
چرا تلفنها راجواب نمیدادی هااا؟
کجابودی؟مردیم ازنگرانی.
تازگیاعوض شدی,چت شده؟
مامانم گفت:محسن جان بگذار بیاد داخل شایدتوضیحی داشته باشه
باترس وارد هال شدم ,نشستیم روی مبل.
باباگفت:حالا بفرما ,توضیح..
گفتم:بخدا بایکی ازدوستام(نگفتم مردبود)کلاس بودم.
بابا:که کلاس بودی؟! اونم تااین موقع شب,تو که کلاسات صبح و عصره!
حالا چراگوشیت راجواب نمیدادی؟
من:روی ویبره بود بخدامتوجه نشدم,عمدی درکارنبود.
مامان یک لیوان آب دست باباداد وگفت:حالا خداراشکر ,اتفاق بدی نیافتاده,هما جان توهم کلاسایی راکه تااین موقع هست ,برندار دخترم
ی نفس عمیق کشیدم وگفتم:کلاسش,خیلی معنوی بود ,مطمئنم اگر خودتونم بیاین خوشتون میاد.
بابانگاهم کرد وگفت:مگه کلاس چی هست که ماهم بااین سن وسوادمون میتونیم شرکت کنیم.
گفتم:یه جورتقویت روح هست وربطی بسن وسوادنداره,بهش میگن عرفان حلقه...
بابایکدفعه ازجا پرید وگفت:درست شنیدم عرفان حلقه؟
ازکی این کلاس رامیری دخترهی ساده؟
باتعجب گفتم:مگه چه ایرادی داره؟
امشب اولین جلسه ام بود
نفس عمیقی کشید وگفت:خداراشکر, چندروز پیشا زنی راسوار کردم میرفت تیمارستان, توی تاکسی مدام گریه میکرد ,میگفت دختری داشتم دسته ی گل, ی از خدابیخبر فریبش میده وبرای ارتباط برقرارکردن باعالم دیگه میبرتش همین کلاسای عرفان!بعدچندماه کاردختره بتیمارستان میکشه ,حتی یکبارمیخواسته مادرش راباچاقو بکشه!
روکردبمن و گفت:دیگه نبینم ازین کلاسها بری!
اصلا ازفرداخودم میبرمت دانشگاه وبرت میگردونم!
پریدم وسط حرفش وگفتم:کلاس گیتارم چی؟
بابا:اونجام خودم میبرمت ومیارمت,به این راحتی بدستت نیاوردم که راحت ازدستت بدم,تابچه دارنشی نمیفهمی چی میگم دخترم!
آمدم تو اتاقم,وای خدای من باباچی میگفت؟
شایدمادر دختره دروغ گفته,شاید دخترش
روحش قوی نبوده
کاش درس گرفته بودم
اما افسوس...
#ادامه دارد
۳.۳k
۰۶ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.