من و دل آمده بودیم به مهمانی تو

من و دل آمده بودیم به مهمانی تو

هر دو لبریز غزل، غرق گل افشانی تو

دلکم عرض ادب کرد و همان گوشه نشست

من همه محو دل و، او همه حیرانی تو

شب شعری که به پا بود در آن صبح لطیف

برد ما را به تب خیس و غزلخوانی تو

من دچار تو شدم وقتی نگاهم کردی

دل گرفتار همان موسم بارانی تو

چشم تو خلوت خوبی است اگر بگذارند

من و دل زائر آن معبد روحانی تو

روزی سرشار تر از حس شکفتن در باد

روز آغاز من و خلوت عرفانی تو

آسمان نیز ورق خورد همان روز که باز

من و دل آمده بودیم به مهمانی تو

؟؟؟
دیدگاه ها (۷)

دلتنگم ...دلتنگ کسی که گردش روزگارش به من که رسیدازحرکت ایست...

عاشـــق شـــدن چیـز سـاده ای سـت...آنقـدر کــه همــه ے انسـا...

ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻟﻬﺎﯾﻢ ﻫﯿﺎﻫﻮ ﻣﯿﮑﻨﻢﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﻋﺎﺷﻘﻢ ، ﺩﺍﺭﻡ ﺗﮑﺎﭘ...

ﺑﺎﻭﺭﺕ ﺷﺪ ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺫﻟﺖ ﺍﺳﺖ؟ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﺣﯿﺜﯿﺖ ﺍﺳﺖ؟ﺑﺎﻭﺭﺕ ﺷﺪ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط