چای که مینوشم
چای که مینوشم
معشوقه ام کنارم نیست
چای که مینوشم
غربت را فراموش میکنم
چای که مینوشم
به یاد پدرم می افتم
که خسته به خانه بر گشته است
و مادرم ٬ که چای می ریزد
چای که مینوشم
به یاد دختران قریه مان می افتم
که از لب جوی بر می گردند
به یاد خودم می افتم
که روی درخت سنجد بالای کوچه
انتظار می کشیدم
یادم هست ٬ که چند بار ٬
شاخه اش شکست و من افتادم
آه
آخر همان درخت
پایم را به غربت کشید
چای که مینوشم
دیگر از آن درخت
و آن کوچه
حتی از خودم
سال هاست بی خبرم.
یوسف احمدی
معشوقه ام کنارم نیست
چای که مینوشم
غربت را فراموش میکنم
چای که مینوشم
به یاد پدرم می افتم
که خسته به خانه بر گشته است
و مادرم ٬ که چای می ریزد
چای که مینوشم
به یاد دختران قریه مان می افتم
که از لب جوی بر می گردند
به یاد خودم می افتم
که روی درخت سنجد بالای کوچه
انتظار می کشیدم
یادم هست ٬ که چند بار ٬
شاخه اش شکست و من افتادم
آه
آخر همان درخت
پایم را به غربت کشید
چای که مینوشم
دیگر از آن درخت
و آن کوچه
حتی از خودم
سال هاست بی خبرم.
یوسف احمدی
- ۷۴۶
- ۰۲ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط