دردِ عشقی کشیده ام که مپرس
دردِ عشقی کشیدهام که مپرس
زهرِ هِجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگُزیدهام که مپرس
آن چنان در هوای خاکِ دَرَش
میرود آبِ دیدهام که مپرس
من به گوشِ خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگَزی که مگوی
لبِ لَعلی گَزیدهام که مپرس
بی تو در کلبه ی گداییِ خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو #حافظ غریب در رَهِ عشق
به مقامی رسیدهام که مپرس
زهرِ هِجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگُزیدهام که مپرس
آن چنان در هوای خاکِ دَرَش
میرود آبِ دیدهام که مپرس
من به گوشِ خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگَزی که مگوی
لبِ لَعلی گَزیدهام که مپرس
بی تو در کلبه ی گداییِ خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو #حافظ غریب در رَهِ عشق
به مقامی رسیدهام که مپرس
۱.۹k
۱۷ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.