iran
p5
که یهو بابام گفت:...
اصغر آقا:زن بیا تا بچه ها اینجان بریم شمال
صغرا خانم:آره راست میگی بریم یکم دلمون بازشه
اصغر آقا:خب دیگه بریم بخوابیم
دوماده گلم بیا پیش ما
جیمین:ا.ت من میخوام پیش تو بخوابم(دم گوشش)
ا.ت:ببخشید جیمین ولی زنا و مردا جدا باید بخوابن یعنی تو پیشه ممد و باام باید بخوابی
جیمین:خورپوف که نمیکنن
ا.ت:عذر میخوام ولی باید تحمل کنی
جیمین:اوووووووففففففففففف
............
ویو خواب :جیمین
جیمیم توی ذهنش:اوف چرا اینقدر بابای ا.ت خرپوف میکنه
ممد:مامان غذا چیه(داره حرف میزنه داخل خواب)
جیمین توی ذهنش:هق ا.ت نجاتم بده
...........
ویو خواب: ا.ت
وایییییی معلوم نی جیمین داره چی میکشه
............
ویو فردا
ا.ت:بیدار شو جیمین ساعت ۳ داره دیر میشه باید بربم خردی بعد باید بریم خونه عمم
جیمین:ا.ت لطفا بزار بخوابم
صغری خانم:ممد میکشمت چطور جرعت کردی جهیزیمو بشکونی(دمپایی رو پرت کرد سمت مند ولی خورد به باسن جیمین)
جیمین:آخخخخخخ الان بیدار میشم
ا.ت: جیمین زود باش آماده شو
جیمین:اوکی
ادمین:ا.ت و جیمین آماده شدن و ا.ت تهرانو به جیمین نشون داد و براش یک جفت لباس تو خونه ای خرید و برای ممد شرت خرید
...........
ویو خونه
ا.ت:ما اومدیم
صغری خانم : خوب زود باشین سوار پراید شید
...........
ویو داخل ماشین
ممد:میگم اگه اینجا کسی باد در بده هممون خفه میشیم
ا.ت:اه بیشور اگر هم اینجا بخواد باد در بده اون باباس
ممد:راست میگی
............
ویو داخل خونه
ا.ت: سلام عمه جون خوبی
کبری خانم:وایی ا.ت چقدر بزرگ شدی
شوهر کبی خانم آقا عبدالله:سلام ا.ت چقدر بزرگ شدی اون موقعی که یادمه اینقدر بچه بودی که آب دماعت از بینیت آویزون بود(خنده)
ا.ت:هر هر هر
کبری خانم:سلام زن داداش(درحالا تکون دادن النگو)
صغری خانم:سلام بلای جونم
کبزی خانم:چیزی گفتی
عبدلله:سلام بر آقا اصغر
آقا اصغر :سلام آقا عبدلله
جیمین:سلام (با خجالت)
...............
ویو زمان شام
کبری خانم :بیاین شما حاضره
آقا عبدلله و آقا اصغر: (درحال فوتبال نگاه کردن)اومدیم
کبری خانم:خب ا.ت شنیدیم شوهر کره ای داری
ا.ت:بله دیگه
آقا عبدلله:ببینم بچه نمیارین
ا.ت:چه گیری دادنا(زیر لب)
کبری خانم:چیزی گفتی
ا.ت:نه چیزه گفتم فعلا ما بچه نمیخوایم(لبخند فیک) مگه نه
جیمین
جیمین:آ..آره ما فعلا آمادگیشو نداریم
عبدلله:شما چطور با این اختلاف سنیتون ازدواج کردین
ا.ت:سن فقط یک عدده ایم مهم عشقه اون دوطرفه
ممد:اوققق چه حرفا
............
ویو زمان رفتن
کبری خانم:خب میموندین
صغری خانم:نه دیگه دیگه باید بریم
عبدلله: به سلامت
.............
ویو داخل ماشین
صغری خانم:مرد دیدی خواهرت چطور پز النگوهاشو میداد
اصغر آقا:بسه دیگه زن
...........
ویو خونه موقع خواب :جیمین
جیمین تو ذهنش:اووووفففف مثل همیشه حرف زدنای مند داخل خواب و خرپوفای بابای ا.ت
..........
ویو فردا صبح موقع رفتن به شمال
ا.ت:جیمین:بلند شو میخوایم بریم شمال
جیمین:ا.ت تورو خدا بزار بخوابم
ا.ت:بزا ببینم دلت نمیخواد که دوباره دمپایی بخوره به باسنت که
جیمین:نه من بلند شدم اصلا من حاضرم
که یهو بابای ا.ت گفت:...
که یهو بابام گفت:...
اصغر آقا:زن بیا تا بچه ها اینجان بریم شمال
صغرا خانم:آره راست میگی بریم یکم دلمون بازشه
اصغر آقا:خب دیگه بریم بخوابیم
دوماده گلم بیا پیش ما
جیمین:ا.ت من میخوام پیش تو بخوابم(دم گوشش)
ا.ت:ببخشید جیمین ولی زنا و مردا جدا باید بخوابن یعنی تو پیشه ممد و باام باید بخوابی
جیمین:خورپوف که نمیکنن
ا.ت:عذر میخوام ولی باید تحمل کنی
جیمین:اوووووووففففففففففف
............
ویو خواب :جیمین
جیمیم توی ذهنش:اوف چرا اینقدر بابای ا.ت خرپوف میکنه
ممد:مامان غذا چیه(داره حرف میزنه داخل خواب)
جیمین توی ذهنش:هق ا.ت نجاتم بده
...........
ویو خواب: ا.ت
وایییییی معلوم نی جیمین داره چی میکشه
............
ویو فردا
ا.ت:بیدار شو جیمین ساعت ۳ داره دیر میشه باید بربم خردی بعد باید بریم خونه عمم
جیمین:ا.ت لطفا بزار بخوابم
صغری خانم:ممد میکشمت چطور جرعت کردی جهیزیمو بشکونی(دمپایی رو پرت کرد سمت مند ولی خورد به باسن جیمین)
جیمین:آخخخخخخ الان بیدار میشم
ا.ت: جیمین زود باش آماده شو
جیمین:اوکی
ادمین:ا.ت و جیمین آماده شدن و ا.ت تهرانو به جیمین نشون داد و براش یک جفت لباس تو خونه ای خرید و برای ممد شرت خرید
...........
ویو خونه
ا.ت:ما اومدیم
صغری خانم : خوب زود باشین سوار پراید شید
...........
ویو داخل ماشین
ممد:میگم اگه اینجا کسی باد در بده هممون خفه میشیم
ا.ت:اه بیشور اگر هم اینجا بخواد باد در بده اون باباس
ممد:راست میگی
............
ویو داخل خونه
ا.ت: سلام عمه جون خوبی
کبری خانم:وایی ا.ت چقدر بزرگ شدی
شوهر کبی خانم آقا عبدالله:سلام ا.ت چقدر بزرگ شدی اون موقعی که یادمه اینقدر بچه بودی که آب دماعت از بینیت آویزون بود(خنده)
ا.ت:هر هر هر
کبری خانم:سلام زن داداش(درحالا تکون دادن النگو)
صغری خانم:سلام بلای جونم
کبزی خانم:چیزی گفتی
عبدلله:سلام بر آقا اصغر
آقا اصغر :سلام آقا عبدلله
جیمین:سلام (با خجالت)
...............
ویو زمان شام
کبری خانم :بیاین شما حاضره
آقا عبدلله و آقا اصغر: (درحال فوتبال نگاه کردن)اومدیم
کبری خانم:خب ا.ت شنیدیم شوهر کره ای داری
ا.ت:بله دیگه
آقا عبدلله:ببینم بچه نمیارین
ا.ت:چه گیری دادنا(زیر لب)
کبری خانم:چیزی گفتی
ا.ت:نه چیزه گفتم فعلا ما بچه نمیخوایم(لبخند فیک) مگه نه
جیمین
جیمین:آ..آره ما فعلا آمادگیشو نداریم
عبدلله:شما چطور با این اختلاف سنیتون ازدواج کردین
ا.ت:سن فقط یک عدده ایم مهم عشقه اون دوطرفه
ممد:اوققق چه حرفا
............
ویو زمان رفتن
کبری خانم:خب میموندین
صغری خانم:نه دیگه دیگه باید بریم
عبدلله: به سلامت
.............
ویو داخل ماشین
صغری خانم:مرد دیدی خواهرت چطور پز النگوهاشو میداد
اصغر آقا:بسه دیگه زن
...........
ویو خونه موقع خواب :جیمین
جیمین تو ذهنش:اووووفففف مثل همیشه حرف زدنای مند داخل خواب و خرپوفای بابای ا.ت
..........
ویو فردا صبح موقع رفتن به شمال
ا.ت:جیمین:بلند شو میخوایم بریم شمال
جیمین:ا.ت تورو خدا بزار بخوابم
ا.ت:بزا ببینم دلت نمیخواد که دوباره دمپایی بخوره به باسنت که
جیمین:نه من بلند شدم اصلا من حاضرم
که یهو بابای ا.ت گفت:...
۶.۷k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.