گوشهایم را
گوشهایم را
در دستِ پدر جا گذاشتم
چشمانم را، در عکس گوشۀ آینه
و پاهای بیست سالگیام را به سطرهای شاعری کشیدم
که میخواست به رنگینکمان تابی ببندد
برای کودکی که پیش از نوبتِ تاب خوردناش بزرگ شد
میخواست گیسوانم را
به دستِ بادیترین سازهای جهان برقصاند
که یادش نیامد انگشتانش را کجای قصه جاگذاشته
ـ و اسبهای سپید وحشی
چقدر در جنگل گیسوم، شیهه کشیدند! ـ
سالهاست
واژهای سرگردانم
که جملهام را گم کردهام
گاهی به پیرمردهای قوزی، نیلوفر تعارف میکنم
گاه، با زنان زیادی میرقصم
و سعی میکنم چینهای پیشانیام را
به دامنشان وصله کنم
از مجموعه ی صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر
در دستِ پدر جا گذاشتم
چشمانم را، در عکس گوشۀ آینه
و پاهای بیست سالگیام را به سطرهای شاعری کشیدم
که میخواست به رنگینکمان تابی ببندد
برای کودکی که پیش از نوبتِ تاب خوردناش بزرگ شد
میخواست گیسوانم را
به دستِ بادیترین سازهای جهان برقصاند
که یادش نیامد انگشتانش را کجای قصه جاگذاشته
ـ و اسبهای سپید وحشی
چقدر در جنگل گیسوم، شیهه کشیدند! ـ
سالهاست
واژهای سرگردانم
که جملهام را گم کردهام
گاهی به پیرمردهای قوزی، نیلوفر تعارف میکنم
گاه، با زنان زیادی میرقصم
و سعی میکنم چینهای پیشانیام را
به دامنشان وصله کنم
از مجموعه ی صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر
- ۲۴۴
- ۲۴ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط