بسم الله الرئوف العزيز
بسم الله الرئوف العزيز
.
سلام من به مدینه به آستان رفیعش
به مسجد نبوی به لاله های بقیعش
.
سلام بر مدينه، شهر بانوی بی نشان
سلام بر خاتم الانبياء محمد امين، آن صاحب خلق عظيم
.
اينجا مسجد النبي!
از باب السلام وارد ميشوي
آرام و با احترام، اينجا دارالقرار مدينه است.
آرام آرام گام برميداري، آرامتر از گامهاي باران
در دل ذكر صلوات و بر لب خنده اي از شوق زيارت
حال! فرشهاي سبز روضه رضوان نمايان مي شود و يك دنيا اشتياق عبادت تو را فرا ميخواند
قبلاً شنيده اي؛ مَا بَيْنَ قَبْرِي وَ مِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ
آري! قرار دلهاي عاشق خدا و رسول الله اینجاست.
دست خودت نيست!، هق هق شوق وصال، ياد خدا و نمازی از رنگ عشق به خالق زیبائی ها، ذكر قرآن و البته تفكر و تأمل ...
دل که دل نیست! ميخواهد بيشتر بماني!! دل است ديگر!!! دست خودش نیست!!!!
اما خيل مشتاقان عبادت در روضه، تو را راغب ميكند زودتر محل را ترك كني و ادامه مسير عشق را طي كني
زمزمه ميكنم؛ الا بذكر الله تطمئن القلوب
يا رسول الله، ياد تو، روشنائي قلب من است
از رضوان خارج ميشوي و نرم تر از قبل گام برميداري
کمی جلوتر قرارگاه دیگری برای عاشقان رسول الله است،
آری! اینجا قبر نبی مکرم اسلام است
روبروی آن می ایستی و با تمام وجود میگوئی؛
السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا خیر خلق الله
و ...... گریه امانت نمیدهد
اندک اندک دل از زیارت جدا میکنی و با آرامش، از باب البقیع خارج میشوی
.
.
نزدیک اذان سحر است
جنب بابی که دقایقی پیش خارج شدی! بابی است مشهور به باب جبرئیل
منتظر میمانی
اذان گوی حرم بانگ برمیدارد؛
الله اکبر الله اکبر
آرام آرام از باب جبرئیل وارد میشوی
اما دیگر توانی برای آرام گرفتن نداری!
اینجا همان جای معروف است، پشتِ دربِ ورودیِ منزلی بهشتی
منزلی متعلق به بانوئی از جنس نور، همان بانوی بی نشان
مؤذن ادامه میدهد:
اشهد ان محمداً رسول الله
آری! محمد امین، پدر زهرای بتول است
آرام بگیر دل من! جلوتر از اینجا که دیگر راهی نیست!
یک درب و یک خاطره و یک بانوی پهلو شکسته
یک درب و یک آرامش از دست رفته و یک محسن شهید شده و یک حیدر خون دل خورده
.
در دل میریزی و فقط بغض و بغض و بغض و "صبرت و فی العین غذی و فیالحلق شجی"
.
نشسته بـاز دلم پشت درب بسته آنجا
گـــرفته بـــاز دلم بهر قبر مخفی زهـــرا
تــو ای مسافر شهر مدینه در دل شبها
نبود هرچه که گشتم نشان زمرقد زهرا
.
بعون الله الملک القدوس
!!!عباس!!!
برگی کوتاه از سفر به شهر بانوی بی نشان در فروردین ماه سال جاری
صبح جمعه تهران نوزدهمین روز از زمستان 1393
حوالی ساعت : 7:30
بعد از تحریر و بی ربط و شاید مرتبط!:
کعبه یک سنگ نشانیست که ره گم نشود
حـــاجی احــرام دگــر بند ببین یـار کجاست
.
پی نوشت: عید ولادت رسول مهربانیها احمد، و ولادت زعیم عالیقدر مکتب تشییع امام صادق (ع) مبارک باد
خدایا! این سفر معنوی رو نصیب همه عاشقان درگاه بنده خاص خودت محمد اَمین(ص)، بگردان، آمین
(( این پست هدیه ویژه به همه کاربرانیست که به نحوی از انحاء طی این مدت به من لطف داشتند و یادشان تا ابد در ذهنم خواهم ماند))
ضمناً عذرخواهی میکنم اگر دیر به دیر جواب کامنتها رو میدم (-_-)
.
ضمناً پست قبلی رو خودم پاک کردم
.
سلام من به مدینه به آستان رفیعش
به مسجد نبوی به لاله های بقیعش
.
سلام بر مدينه، شهر بانوی بی نشان
سلام بر خاتم الانبياء محمد امين، آن صاحب خلق عظيم
.
اينجا مسجد النبي!
از باب السلام وارد ميشوي
آرام و با احترام، اينجا دارالقرار مدينه است.
آرام آرام گام برميداري، آرامتر از گامهاي باران
در دل ذكر صلوات و بر لب خنده اي از شوق زيارت
حال! فرشهاي سبز روضه رضوان نمايان مي شود و يك دنيا اشتياق عبادت تو را فرا ميخواند
قبلاً شنيده اي؛ مَا بَيْنَ قَبْرِي وَ مِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ
آري! قرار دلهاي عاشق خدا و رسول الله اینجاست.
دست خودت نيست!، هق هق شوق وصال، ياد خدا و نمازی از رنگ عشق به خالق زیبائی ها، ذكر قرآن و البته تفكر و تأمل ...
دل که دل نیست! ميخواهد بيشتر بماني!! دل است ديگر!!! دست خودش نیست!!!!
اما خيل مشتاقان عبادت در روضه، تو را راغب ميكند زودتر محل را ترك كني و ادامه مسير عشق را طي كني
زمزمه ميكنم؛ الا بذكر الله تطمئن القلوب
يا رسول الله، ياد تو، روشنائي قلب من است
از رضوان خارج ميشوي و نرم تر از قبل گام برميداري
کمی جلوتر قرارگاه دیگری برای عاشقان رسول الله است،
آری! اینجا قبر نبی مکرم اسلام است
روبروی آن می ایستی و با تمام وجود میگوئی؛
السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا خیر خلق الله
و ...... گریه امانت نمیدهد
اندک اندک دل از زیارت جدا میکنی و با آرامش، از باب البقیع خارج میشوی
.
.
نزدیک اذان سحر است
جنب بابی که دقایقی پیش خارج شدی! بابی است مشهور به باب جبرئیل
منتظر میمانی
اذان گوی حرم بانگ برمیدارد؛
الله اکبر الله اکبر
آرام آرام از باب جبرئیل وارد میشوی
اما دیگر توانی برای آرام گرفتن نداری!
اینجا همان جای معروف است، پشتِ دربِ ورودیِ منزلی بهشتی
منزلی متعلق به بانوئی از جنس نور، همان بانوی بی نشان
مؤذن ادامه میدهد:
اشهد ان محمداً رسول الله
آری! محمد امین، پدر زهرای بتول است
آرام بگیر دل من! جلوتر از اینجا که دیگر راهی نیست!
یک درب و یک خاطره و یک بانوی پهلو شکسته
یک درب و یک آرامش از دست رفته و یک محسن شهید شده و یک حیدر خون دل خورده
.
در دل میریزی و فقط بغض و بغض و بغض و "صبرت و فی العین غذی و فیالحلق شجی"
.
نشسته بـاز دلم پشت درب بسته آنجا
گـــرفته بـــاز دلم بهر قبر مخفی زهـــرا
تــو ای مسافر شهر مدینه در دل شبها
نبود هرچه که گشتم نشان زمرقد زهرا
.
بعون الله الملک القدوس
!!!عباس!!!
برگی کوتاه از سفر به شهر بانوی بی نشان در فروردین ماه سال جاری
صبح جمعه تهران نوزدهمین روز از زمستان 1393
حوالی ساعت : 7:30
بعد از تحریر و بی ربط و شاید مرتبط!:
کعبه یک سنگ نشانیست که ره گم نشود
حـــاجی احــرام دگــر بند ببین یـار کجاست
.
پی نوشت: عید ولادت رسول مهربانیها احمد، و ولادت زعیم عالیقدر مکتب تشییع امام صادق (ع) مبارک باد
خدایا! این سفر معنوی رو نصیب همه عاشقان درگاه بنده خاص خودت محمد اَمین(ص)، بگردان، آمین
(( این پست هدیه ویژه به همه کاربرانیست که به نحوی از انحاء طی این مدت به من لطف داشتند و یادشان تا ابد در ذهنم خواهم ماند))
ضمناً عذرخواهی میکنم اگر دیر به دیر جواب کامنتها رو میدم (-_-)
.
ضمناً پست قبلی رو خودم پاک کردم
۴.۰k
۱۹ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.