قلب من مسکن غمهاست نمیدان تو

قلب من مسکن غمهاست نمیدانے تو
چشمهایم خود دریاست نمیدانے تو

بار غربت بہ خدا سنگین است
زندگے قصہ و رویاست نمیدانے تو

جاده ها کور سفر یعنے چہ ؟
آدمے بے کس تنهاست نمیدانے تو

حلقہ بر دست نشستم کہ مگر مرگ آید
دیدن مرگ چہ زیباست نمیدانے تو

لحظہ ها میگذرد حرف بزن میدانم
شعر هم زاده غمهاست نمیدانے
دیدگاه ها (۱۳)

وقت آن است که از وصف جمالت بنویسم از سر زلف تو؛ از حلقه ی شا...

00❣00ساعت صفر عاشقی تنت را کوک کن ساعت بامداد تیک تاک میخواه...

ساعت قلب من افتاد و دگر کار نکرد دل من بعد تو دیگر هوس یار ن...

:بیا به عاشقی و شعر متهم باشیم ...بیا بهانه نگیریم عشق هم ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط