✒ ....
✒ ....
تو که یادت نیست
اما زمستان بود!
به گمانم بهمن ماه
شاید... یک هزار و چهارصد و کمی بیشتر
از ایوان خانه،خاطره های مشترکمان را کف حیاط تماشا میکنم که
صدای پاهایت حواسم را پشت سمعکم جمع میکند
آقا...
باز هم بدون پالتو؟
توی این هوا؟
بیا تو عزیزم!
با عشق که نگاهت کنم تو هنوز
سپیدترین عروس زمینی!
یادت که نیست
اما
میگویی دستت را بده ببینم!
تصدقت که این بار دوستت دارم هایت را
در گوش نخود و کشمش ها خوانده ای!
یادت که نیست اما
من وسط این الزایمر هر دقیقه عاشق میشوم در کنارت!
یادت که نیست اما...
یادم نیست!
#حامد_نیازی
#نامه_های_سوخته
تو که یادت نیست
اما زمستان بود!
به گمانم بهمن ماه
شاید... یک هزار و چهارصد و کمی بیشتر
از ایوان خانه،خاطره های مشترکمان را کف حیاط تماشا میکنم که
صدای پاهایت حواسم را پشت سمعکم جمع میکند
آقا...
باز هم بدون پالتو؟
توی این هوا؟
بیا تو عزیزم!
با عشق که نگاهت کنم تو هنوز
سپیدترین عروس زمینی!
یادت که نیست
اما
میگویی دستت را بده ببینم!
تصدقت که این بار دوستت دارم هایت را
در گوش نخود و کشمش ها خوانده ای!
یادت که نیست اما
من وسط این الزایمر هر دقیقه عاشق میشوم در کنارت!
یادت که نیست اما...
یادم نیست!
#حامد_نیازی
#نامه_های_سوخته
۱.۶k
۱۷ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.