The greatest loves start with hate?
آیا بزرگ ترین عشق ها با تنفر شروع میشه؟
Part: ۱۶
فصل۲
پرش زمانی به یک هفته بعد*
ویو ا/ت*
رفته بودم مرکز خرید و خریدامو انجام دادم و برگشتم عمارت
ا/ت: جونگکوک؟ جونگکوککک؟
یاا چرا خونه نیست پس کجاست؟
بادیگاردوارد عمارت شد و به سمت ا/ت اومد: خانم این لباسو بپوشین و همراهم بیاین بریم پیش ارباب
لباسو گرفتم، یه لباس قرمز بود
اماده شدم یکم ارایش کردم و رفتم پیش بادیگارده و راه افتادیم به سمت جایی که جونگکوک بود
رسیدیم به یا تالار بزرگ و بادیگارد گفت که اینجاس
پیاده شدم و ادامه راه رو خودم رفتم و وقتی وارد تالار شدم جونگکوک دیدم با کلی ادم
که تا منو دیدن داد زدن همشون یه صدا: تولدت مبارکککک
از خوشحالی لشت تو چشمام جمع شده بود همرو بقل کردم و ازشون تشکر کردم
جونگکوک: تولدت مبارک فرشته
ا/ت: مرسی(با لبخند)
نیم ساعتی گزشته بود و همه مشغول حرف زدن با اشنا های خودشون بودن
جونگکوک رفت روی سن و بلنگو گرفت دستش و شروع کرد به حرف زدن
جونگکوک: اول از همه اینکه دلیل اولی که هممون اینجا جمع شدیم تولد یه فرشته زیباست که بازم تولدشو تبریک میگم
همه شروع کردن به دست زدن و تبریک گفتن دوباره
جونگکوک ادامه داد: دلیل دومی که اینجا جمع شدیم اینکه میخوام از دلیل زنده بودم خواستگاری کنم
همه خیلی خوشحال شدن و جیغ و دست زدن و جونگکوک از سن پایین اومد و داشت به سمت من میومد که یدفه ایستاد و به روبه روش نگاه کرد
روبه روش جیا بود(همون دختر بچ که توی پارتای قبلی توی یه مهمونی میچسبید به جونگکوک)
جلوش زانو زد
جونگکوک: مایلی ادامه زندگیت با من باشی؟
ویو ا/ت*
انگار یه سطل اب روم خالی کرده بودن، خون توی رگام یخ کرد و شک بزرگی بهم وارد شد، چرا داره از جیا خواستگاری میکنه؟
جیا از خوشحالی بالا پایین پرید و حلقه تو دستش کرد و جونگکوک رو بوسید
ا/ت: ج...جونگکوک؟چیکار کردی؟
جونگکوک: فکردی عاشقت شدم؟(پوزخند)اینا همش یه بازی بودن، همچی زیر سر اون داداش حرو*میته، من هیچوقت دوست نداشتم، فقط میخواستم کاری کنم که داداشتو اضاب بدم و موفق شدم
ا/ت: جو...جونگکوک چی میگی تو؟من..منظورت چیه؟(گریه شدید)
جونگکوک:......
________________
لایک کامنت یادتون نرهههه
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.