آبنبات تلخ

Part:149
لارا : عااااا پس چرا جلوی مامانا اونجوری رفتار کردین؟
ته : خب میدونی کوک تو بگو
کوک : م...من...نمیخوام الکس مامان توئه خودت بگو
الکس : وا چرا ناز میکنین انگار میخوای به خودش بگین
سوبین : آه وای بسه
الکس : خب مامانم یه تومور جدی داره و وقت زیادی برای زندگی کردن ندارن(ناراحت)
لارا : چی من فکر میکردم یه تومور سادست
هانی : منم همینطور
الکس : من به کسی چیزی نگفتم که یه وقت کسی از دهنش چیزی بیرون نپره و یا بقیه رو نگران نکنم
سوبین : و همچیو تو خودت ریختی اینه که رو مخمه
کوک : خب ما هممون ناراحتیم خاله با ماها خیلی خوب بود اون زنه واقعا خوش قلبیه
لارا : هوم من هرچند بار دیدمش خیلی مهربون بودن
هانی : ها عاره خیلی
کوک : اهم و تو الکس از سوبین دورشون مثل کنه چسبیدین به هم
الکس : برو بابا
ته : چه برو بابایی بکش کنار
الکس : نمیخوام
ته : میزنم تو
مادام : سلام بچه ها
مادرته : ما برگشتیم
الکس : خوش برگشتین ملکه ها
مادام : من خستم بریم(بی حال)
الکس : باشه بریم خدافظ بچه ها و پرنسسم
سوبین : خدافظ
الکس : بریم مامان
چند دقیقه بعد.......
مادرته : خب توضیح بدین
ته : وایسا الکس بیاد
مادرته : وا باشه
الکس : من اومدم ولی نمیدونم چرا میخواین منم باشم؟
ته : چون خودت بهتر توضیح میدی
کوک : اهم چون مام هنوز دو هزاریمون نیوفتاده
الکس : اوف اوفففف
مادرته : بگیر بشین
لارا : خب الان هممون دور هم جمعیم اول بیایین از مادام شروع کنیم
دیدگاه ها (۰)

Part:150الکس : خب منو مامانم دعوامون شد حالش بد شد بردمش بیم...

عاره داش مام رفتیم ماهماه=

این زیادی حق بود🥲💅🏻

آبنبات تلخ

آبنبات تلخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط