وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم دلآزرده به کنجی نش

وقتی به جهل جوانی بانگ بر #مادر زدم، #دل_آزرده به کنجی نشست و #گریان همی‌گفت: مگر خُردی فراموش کردی که دُرشتی میکنی؟

چه خوش گفت زالی به #فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن

گر از #عهد خردیت #یاد آمدی
که بیچاره بودی در #آغوش من

نکردی در این روز بر من جفا
که #تو #شیرمرد ی و من #پیرزن


✍️ #سعدی
#گلستان ؛ باب ششم در ضعف و پیری


؛__________❤__________

#شعر #نثر
#گنجینه_ادب_فارسی
#ادبیات_فارسی #شعر_فارسی
#سرای_فارسی #آشیانه_شعر_نثر
#داستان #داستانک #حکایت #شعر_آیینی
#جوان #جهل #دل #ضعیف #پیر #ادب #احترام #احسان
دیدگاه ها (۰)

#تعبیر_خواب‌ های پراکنده‌ی همیمیعنی هنوز جزئی از #آینده‌ ی ه...

ماجرای تخلص استاد به شهریار با تفأل به دیوان اشعار حافظ🍃سحر ...

من یک زنم #آزادی‌ ام را دوست‌دارم#ایرانی‌ ام، #آبادی ام را #...

مادر #بهشت من همه #آغوش گرم توستگویی سرم هنوز به #بالین نرم ...

#گفتی مرا که چونی در روی ما #نظر کنگفتی خوشی تو بی‌ما زین طع...

#گفتی مرا که چونی در روی ما #نظر کنگفتی خوشی #تو بی‌ما زین #...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط