در ساحل ماسه ای با خدا قدم میزدم

در ساحل ماسه ای با خدا قدم میزدم
به پشت سرم نگاه کردم
جاهایی که از خوشی ها حرف زده بودیم دو ردپا بود
و
جاهایی که از سختی ها حرف زده بودیم جای یک ردپا بود
به خدا گفتم در سختی ها کنارم نبودی؟
گفت آن ردپایی که میبینی من هستم؛
تو را در سختی ها به دوش می کشیدم!!
دیدگاه ها (۱)

گاهی چه دلگیر میشوی از خدا و گاهی چه بی اندازه دلت برایش تنگ...

گاهی سکوت شرافتی دارد که گفتن ندارد ....همیشه در فشار زندگی ...

مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندمتو میان ماندانیکه چه می ر...

دائما یکسان نماند حال دوران #غـــــــــــــم مخـــــــــــــ...

از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو خونه ساعت دوی شب بود ولی با ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط