پارت 5
پارت 5
اکوتاگاوا : هاااااا دستت طلا 😇
اکوتاگاوا: اهای اتسوشی..
اتسوشی : ها.. ها... چی... کیه.. اها اکوتاگاوا تویی.. چیه..
اکوتاگاوا :تو .... رفتی.... به دازای... گفتی که رو اکوتاگاوا...... کراش زدم 🤣
اتسوشی :خو ..... _ ای دازای نفله اگه دستم بهت برسه 😤😡_ اره یه خب روت کراش دارم چطور ❤
اکوتاگاوا : عهههه منم
* دست در دست هم، ماموریت دازای در عرض 1 دقیقه به پایان رسید 🤣😅
دازای: اخیش راهت شدم
چویا : تو که کارت کمتر از 1 دقیقه تموم شد خسته شدیم از 😤
دازای : اره دیگه 🤣برای همین میخوام یکیو پیدا کنم دوتایی خود کشی کنیم.. 🤣🤣
چویا : ای عوضیه... 🤬🤬🤬🤬🤬🤬
چقدر بهش گفتم این فکرو بیرون کنه از اون مغز نداشتش
& بعد از مدتی یه جنگی رخ میده که باعث مرگ دازای میشه 😅 البته میدونین که دازای نا میران ای خدا بخواد 😑 برای همین 3 سال به خواب میره حتی اکی کو هم با کلی تلاش نتونست اونو بیدار کنه و چویا هم که 3 سال به دلیل اینکه قلبش به خاطره دازای ایست میکنه به خواب میره..
حالا تو این سه سال چه بلایی سر دازای اومده اینه که با خاطرات حالش به بدن یکی دیگه میره و عاشق پسری میشه که شبیه خودشه که یعنی فیودور.. . که بعد از اینکه بهوش میاد با گویا هی دنبال فیودور میگرده اما به گویا نمیگه چون نمیخواد دوباره ایست قلبی کنه اما وقتی که بهوش میاد احساسات اصلیه خودشو داره یعنی عشق به گویا اما بازم میگرده دنبال فیودور و.....
بای تا پارت 6 راستی این خیلی خیالیه و اگه ایرادی داره بگین تا بر طرفش کنم بای 🥰🥰
اکوتاگاوا : هاااااا دستت طلا 😇
اکوتاگاوا: اهای اتسوشی..
اتسوشی : ها.. ها... چی... کیه.. اها اکوتاگاوا تویی.. چیه..
اکوتاگاوا :تو .... رفتی.... به دازای... گفتی که رو اکوتاگاوا...... کراش زدم 🤣
اتسوشی :خو ..... _ ای دازای نفله اگه دستم بهت برسه 😤😡_ اره یه خب روت کراش دارم چطور ❤
اکوتاگاوا : عهههه منم
* دست در دست هم، ماموریت دازای در عرض 1 دقیقه به پایان رسید 🤣😅
دازای: اخیش راهت شدم
چویا : تو که کارت کمتر از 1 دقیقه تموم شد خسته شدیم از 😤
دازای : اره دیگه 🤣برای همین میخوام یکیو پیدا کنم دوتایی خود کشی کنیم.. 🤣🤣
چویا : ای عوضیه... 🤬🤬🤬🤬🤬🤬
چقدر بهش گفتم این فکرو بیرون کنه از اون مغز نداشتش
& بعد از مدتی یه جنگی رخ میده که باعث مرگ دازای میشه 😅 البته میدونین که دازای نا میران ای خدا بخواد 😑 برای همین 3 سال به خواب میره حتی اکی کو هم با کلی تلاش نتونست اونو بیدار کنه و چویا هم که 3 سال به دلیل اینکه قلبش به خاطره دازای ایست میکنه به خواب میره..
حالا تو این سه سال چه بلایی سر دازای اومده اینه که با خاطرات حالش به بدن یکی دیگه میره و عاشق پسری میشه که شبیه خودشه که یعنی فیودور.. . که بعد از اینکه بهوش میاد با گویا هی دنبال فیودور میگرده اما به گویا نمیگه چون نمیخواد دوباره ایست قلبی کنه اما وقتی که بهوش میاد احساسات اصلیه خودشو داره یعنی عشق به گویا اما بازم میگرده دنبال فیودور و.....
بای تا پارت 6 راستی این خیلی خیالیه و اگه ایرادی داره بگین تا بر طرفش کنم بای 🥰🥰
۵۲۰
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.