دخترک مغرور🧬♥️
دخترک مغرور🧬♥️
پارت ۱۱۰
diyana
ارسلان اینو گفتو رف تو اتاق درو محکم بست
دیانا : برا چی بیمارستان بودید
ممد : دیانا ول کن دیگ
دیانا : نکنه چیزی شده نمیگید
نکنه ارسلان اتفاقی براش افتاده
ممد ترو خدا بگو
بگو چیشده....بگو دیگ جون به لبم کردی
ممد : دیانا هیچی نشده
فقط چون ارسلان حالش بد بود بردمش دکتر همین
دیانا: خب چرا به ما نگفتید
من مطمئنم یچی شده
ممد : فقط میخاست مسافرتتون خراب نشه
دیانا : دروغ که نمیگی
ممد : نه ببین چیکا کردی الان
دیانا : خودم درستش میکنم
فقط اگ دروغ گفته باشید
ممد : دیانا دروغ چی مثلا بگیم
هانننن
الان برو پیشش
دیانا : خب
رفتم تو اتاق دیدم نشسته سرشو بین دستاش گرفته بود
دیانا : ببخشید
خو نگرانت بودم
ارسلان : مهم نی
فقط دوس نداشتم ناراحتت کنم
که موفقم نشد
دیانا : قرار بود همه چیو به هم بگیم
ارسلان: تو هم سر قولت نموندی
دیانا : موندم
ارسلان: نه
دیانا : چیو پنهون کردم ازت
ارسلان : قضیه پیمان رو نگفتی گفتی
دیانا : خو نه
اصن کی به تو گفته
ارسلان : اینو ولش چرا نگفتی
دیانا : خو نمیخواستم ذهنت درگیر بشه
ارسلان : منم همینطور
دیانا : خب باشه
استراحت کن تازه از بیمارستان اومدی
ارسلان : باشه
دیانا : اومدم از اتاق بیرون رفتم پیش نیکا....
ادامه دارد....
پارت ۱۱۰
diyana
ارسلان اینو گفتو رف تو اتاق درو محکم بست
دیانا : برا چی بیمارستان بودید
ممد : دیانا ول کن دیگ
دیانا : نکنه چیزی شده نمیگید
نکنه ارسلان اتفاقی براش افتاده
ممد ترو خدا بگو
بگو چیشده....بگو دیگ جون به لبم کردی
ممد : دیانا هیچی نشده
فقط چون ارسلان حالش بد بود بردمش دکتر همین
دیانا: خب چرا به ما نگفتید
من مطمئنم یچی شده
ممد : فقط میخاست مسافرتتون خراب نشه
دیانا : دروغ که نمیگی
ممد : نه ببین چیکا کردی الان
دیانا : خودم درستش میکنم
فقط اگ دروغ گفته باشید
ممد : دیانا دروغ چی مثلا بگیم
هانننن
الان برو پیشش
دیانا : خب
رفتم تو اتاق دیدم نشسته سرشو بین دستاش گرفته بود
دیانا : ببخشید
خو نگرانت بودم
ارسلان : مهم نی
فقط دوس نداشتم ناراحتت کنم
که موفقم نشد
دیانا : قرار بود همه چیو به هم بگیم
ارسلان: تو هم سر قولت نموندی
دیانا : موندم
ارسلان: نه
دیانا : چیو پنهون کردم ازت
ارسلان : قضیه پیمان رو نگفتی گفتی
دیانا : خو نه
اصن کی به تو گفته
ارسلان : اینو ولش چرا نگفتی
دیانا : خو نمیخواستم ذهنت درگیر بشه
ارسلان : منم همینطور
دیانا : خب باشه
استراحت کن تازه از بیمارستان اومدی
ارسلان : باشه
دیانا : اومدم از اتاق بیرون رفتم پیش نیکا....
ادامه دارد....
۶۶۲
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.