تکه نانی بودم

تکه نانی بودم
در ته نانوایی
غصه میخوردم من
از غم تنهایی
درد این انسانها
که ندارند نانی
هر کسی بود گرسنه
در پی لقمه نانی
کودکی را دیدم
دیده در من افکند
در نگاهش شوقه
خوردنم موج می زد
تکه نانی بودم
مردی از راه رسید
سکه ایی در دستش
مرا از نانوا خرید
من هنوزم غمگین
کودک لاغر و زار
او گرسنه حالا،افتاده روی زمین
مرد رفت نزدیک تر
مرا به کودک داد
تکه نانی بودم
در دست یک کودک
خوشحال و خندان
همراه او خوشتر
او می پرید بالا
من نیز بالاتر
او می درید من را
من نیز خوشحال تر
تکه نانی بودم
که دگر نیست شدم
در ره انسانها
خورده و هیچ شدم
در دل یک کودک خانه کردم آرام
گرسنه ایی را دیدم
سیر کردم حالا

@elham31

ایمان شیرین
حدیث دل
#خاص #جذاب #زیبا #قشنگ #بینظیر #عکس_پروفایل #CLIP_VIDEO #عکس_نوشته #هنری
دیدگاه ها (۲)

چای دم کنخسته ام از تلخی نسکافه هاچای با عطر هلو گل های قوری...

" می شوم چوپان و با چای زغالی دلخوشم ... "درد عشقی دارم و مر...

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم:چه بگویم که غم از دل بر...

مثال گوزنی در قطب شمالبه دور از گله ، پرسه می زنمهوا سرد است...

باز گشت عشق پارت چهارم ا/ش: کیریشیما بیشتر به چیزی که گفتی ف...

پارت ۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط