سعد

#_سعدي

حناست آن که ناخن دلبند رشته‌ای
یا خون بی دلیست که در بند کشته‌ای

من آدمی به لطف تو دیگر ندیده‌ام
این صورت و صفت که تو داری فرشته‌ای

وین طرفه‌تر که تا دل من دردمند توست
حاضر نبوده یک دم و غایب نگشته‌ای

در هیچ حلقه نیست که یادت نمی‌رود
در هیچ بقعه نیست که تخمی نکشته‌ای

ما دفتر از حکایت عشقت نبسته‌ایم
تو سنگدل حکایت ما درنوشته‌ای

زیب و فریب آدمیان را نهایت است
حوری مگر نه از گل آدم سرشته‌اي

از عنبر و بنفشه تر بر سر آمده‌ست
آن موی مشکبوی که در پای هشته‌ای

من در بیان وصف تو حیران بمانده‌ام
حدیست حسن را و تو از حد گذشته‌ای

سر می‌نهند پیش خطت عارفان پارس
بیتی مگر ز گفته سعدی نبشته‌ای
دیدگاه ها (۱)

اهل دل ، دل مینوازد ، دل شکستن کار نیستهرکه باشد بی محبت واق...

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ زندگی مانند قطار شهر ب...

زندگے را با کسانے احاطھ کنید کھ,دوستتان دارند و بھ شما انگیز...

میشه وقتی بامن حرف میزنی هی به من خیره نشی؟-مشکلش چیه؟نمیشنو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط