بچه ها میخوام یه سناریو تک پارتی راجب خانوادهی خودم درس
بچه ها. میخوام یه سناریو تک پارتی راجب خانوادهی خودم درست کنم. خب خودتون خانوادهی منو میدونید دیگه. دارم از خجالت میمیرم
موقعیت: باکوگو و دکو سوفی رو تو خانه تنها گذاشتن و رفتن سر قرار. اهم سوفی دوستش « حالا ما اسمش رو میزاریم بیمی » رو خبر کرده. و از حالا شروع میکنیم.سوفی به بیمی زنگ میزنه.
سوفی : بیمی سریع بیا خونهی من
بیمی: برای چی؟
سوفی: برات توضیح میدم
(بعد از گفتن این حرف گوشی رو قط کرد و بیمی بالاخره رسید.)
بیمی: چی شده؟
سوفی: خب بیا بریم
(هردو از خانه خارج میشن. و به سمت محکم قرار میروند. اونها را میبینن و پشت بوتهای قایم میشن)
بیمی: سوفی
سوفی: ساکت صدامون رو میشنون. این بهترین سوژه است
سوفی: از دکو و باکوگو عکس میگیره
بیمی: سوفی مطمعنی؟ اخرین باری که این کار رو کردیم بابات.....
سوفی: اره نگران نباش اون موقع فلش گوشیم روشن بود بخاطر همین فهمید
(سوفی همچنان عکس میگیره)
بیمی: سوفی دارن میان سمت ما!
(سوفی بیمی و خودش را توی بوته قایم کرد)
سوفی: فقط ساکت باش
(باکوگو به اطراف نگاه میکنه)
باکوگو: تو هم شنیدی؟
دکو: ییخیال
(بیمی کمی تکان میخوره. صدایی از بوته ها ایجاد میشه)
سوفی: بیمی خفه شو.
(نفس هردوی انها با نزدیک شدن باکوگو بند میاد)
سوفی: هر وقت گفتم بدو
(باکوگو نزدیک تر میشه)
سوفی: بدو!
( اون دوتا شروع به دویدن میکنه)
بیمی: من گفتم ایدهی خوبی نیست!
سوفی: اشهدوالله الاحل.....(اشک میریزه) قول میدم نمازم رو بخونم
(انها همچنان فرار میکنن. درحالی که دکو با شوک نگاه میکنه. و کف دست باکوگو روشن میشه. سوفی درحالی که میدود گریه میکنه)
سوفی: بیمی من نمیخوام بمیرم!
انها به درختی میخورن و زمین می اوفتن.)
سوفی و بیمی: اخ!
(به باکوگو که نزدیک میشه نگاه میکنن. خودشون رو با دست هاشون عقب میکشن)
سوفی: اللّهاکبر اللّهاکبر اللّهاکبر اللّهاکبر.
باکوگو: فقط وایستا برسیم خونه.
(بیمی از انجا خارج میشه« ادم فروش بیشعور»)
خب پایان
مجبور میشیم 2 پارتی کنیم
موقعیت: باکوگو و دکو سوفی رو تو خانه تنها گذاشتن و رفتن سر قرار. اهم سوفی دوستش « حالا ما اسمش رو میزاریم بیمی » رو خبر کرده. و از حالا شروع میکنیم.سوفی به بیمی زنگ میزنه.
سوفی : بیمی سریع بیا خونهی من
بیمی: برای چی؟
سوفی: برات توضیح میدم
(بعد از گفتن این حرف گوشی رو قط کرد و بیمی بالاخره رسید.)
بیمی: چی شده؟
سوفی: خب بیا بریم
(هردو از خانه خارج میشن. و به سمت محکم قرار میروند. اونها را میبینن و پشت بوتهای قایم میشن)
بیمی: سوفی
سوفی: ساکت صدامون رو میشنون. این بهترین سوژه است
سوفی: از دکو و باکوگو عکس میگیره
بیمی: سوفی مطمعنی؟ اخرین باری که این کار رو کردیم بابات.....
سوفی: اره نگران نباش اون موقع فلش گوشیم روشن بود بخاطر همین فهمید
(سوفی همچنان عکس میگیره)
بیمی: سوفی دارن میان سمت ما!
(سوفی بیمی و خودش را توی بوته قایم کرد)
سوفی: فقط ساکت باش
(باکوگو به اطراف نگاه میکنه)
باکوگو: تو هم شنیدی؟
دکو: ییخیال
(بیمی کمی تکان میخوره. صدایی از بوته ها ایجاد میشه)
سوفی: بیمی خفه شو.
(نفس هردوی انها با نزدیک شدن باکوگو بند میاد)
سوفی: هر وقت گفتم بدو
(باکوگو نزدیک تر میشه)
سوفی: بدو!
( اون دوتا شروع به دویدن میکنه)
بیمی: من گفتم ایدهی خوبی نیست!
سوفی: اشهدوالله الاحل.....(اشک میریزه) قول میدم نمازم رو بخونم
(انها همچنان فرار میکنن. درحالی که دکو با شوک نگاه میکنه. و کف دست باکوگو روشن میشه. سوفی درحالی که میدود گریه میکنه)
سوفی: بیمی من نمیخوام بمیرم!
انها به درختی میخورن و زمین می اوفتن.)
سوفی و بیمی: اخ!
(به باکوگو که نزدیک میشه نگاه میکنن. خودشون رو با دست هاشون عقب میکشن)
سوفی: اللّهاکبر اللّهاکبر اللّهاکبر اللّهاکبر.
باکوگو: فقط وایستا برسیم خونه.
(بیمی از انجا خارج میشه« ادم فروش بیشعور»)
خب پایان
مجبور میشیم 2 پارتی کنیم
- ۹.۰k
- ۱۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط