به یاد مادر بزرگمو خاطرات شیرین اون روزها
به یاد مادر بزرگمو خاطرات شیرین اون روزها
.
و اتاقی که صدای یکنواخت چرخ خیاطیش به گوش میرسید
به یاد اون گنجه ای که داخلش یه شیشه بود پر از قرقره های نخ رنگی
و دکمه های قدیمی و رنگا رنگ
.
مادربزرگم گاهی لباس میدوخت
پیرهن های گل نشان برای دخترانش
صدای خنده های دخترک هایی که لباس گلدار به تن
فارق از قوانین سخت این دنیا
داخل گندم زار و علفزار دنبال هم میکردن
انوار طلایی خورشید و بوی گَسِ علف ها
و باد ملایمی که موهای بلندشون رو به دست او میسپردن
.
مادر بزرگم گاهی هم تکه های رنگی رنگیِ پارچه هارو به هم وصل میکرد و کوک میزد
و یک پارچه ی بزرگ و خوشگلِ چهل تکه رو به هم میدوخت .
به یاد مادر بزرگم و روزاهایی که بدون اون سپری میشن ...
.
و اتاقی که صدای یکنواخت چرخ خیاطیش به گوش میرسید
به یاد اون گنجه ای که داخلش یه شیشه بود پر از قرقره های نخ رنگی
و دکمه های قدیمی و رنگا رنگ
.
مادربزرگم گاهی لباس میدوخت
پیرهن های گل نشان برای دخترانش
صدای خنده های دخترک هایی که لباس گلدار به تن
فارق از قوانین سخت این دنیا
داخل گندم زار و علفزار دنبال هم میکردن
انوار طلایی خورشید و بوی گَسِ علف ها
و باد ملایمی که موهای بلندشون رو به دست او میسپردن
.
مادر بزرگم گاهی هم تکه های رنگی رنگیِ پارچه هارو به هم وصل میکرد و کوک میزد
و یک پارچه ی بزرگ و خوشگلِ چهل تکه رو به هم میدوخت .
به یاد مادر بزرگم و روزاهایی که بدون اون سپری میشن ...
- ۲.۰k
- ۱۱ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط