غزلی زیبا از شهریار

غزلی زیبا از... شهریار

دیدمت وه چه تماشایی و زیبا شده ای !
ماه من ، آفت دل ، فتنه ی جانها شده ای !

پشت ها گشته دو تا، در غمت ای سرو روان
تا تو درگلشن خوبی گل یکتا شده ای

خوبی و دلبری و حسن , حسابی دارد
بی حساب از چه سبب اینهمه زیبا شده ای ؟

حیف و صدحیف که بااینهمه زیبایی و لطف
عشق بگذاشته اندر پی سودا شده ای

شبِ مهتاب و فلک خواب و طبیعت بیدار
باز آشوبگر خاطر شیدا شده ای

بین امواج مهت رقص کنان می بینم
لطف را بین ،که به شیرینی رویا شده ای

دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم .
نازنینا ، تو چرا بی خبر از ما شده ای ؟
دیدگاه ها (۲)

هیچکس نفهمیدزلیخاازمردان هم مردتربودمیدانی چرا؟مردانگی میخوا...

سر به زیر و ساکت و بی دست و پامی رفت دلیک نظر روی تو را دیدو...

"عشق" داغی ستکه تا مرگ نیاید نرود…!

هرکه را دیدیم از مجنون و عشقش قصه گفت..کاش می گفتند در این ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط