با نوازش می کشیدی آه و می گفتی ببخش

با نوازش می کشیدی آه و می گفتی ببخش
سربه دوشم هق هق بی اختیاری داشتی

وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی

صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش می شد باز در خوابم گذاری داشتی

عشق یعنی بی گلایه لب فرو بستن، سکوت
دلخوش از اینکه شبی با او قراری داشتی.....

شهریار
دیدگاه ها (۱)

تا زمانی که حسادت در ما جاری است ؛می توان مطمئن بود که به ان...

صدبار به سنگ ، کینه بستند مرا از خویش غریبانه گسستند مرا گفت...

دو شاخه نرگست، ای یار دلبند چه خوش عطری درین ایوان پراکند اگ...

چنان سرمست و شیدایم که پا از سر نمی دانمدل از دلبر نمی یابم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط