در دل مه

در دل ِ مه
لنگان
زارعی شکسته می گذرد
پا در پای سگی
گامی گاه در پس او
گاه گامی در پیش.
وضوح و مه
در مرز ویرانی
در جدالند،
با تو در این لکه قانع آفتاب امــّا
مرا
پروای زمان نیست.

خسته
با کوله باری از یاد امــّا،
بی گوشه بامی بر سر
دیگر بار.
اما کنون بر چار راه ِزمان ایستاده ایم
و آنجا که بادها را اندیشه فریبی در سر نیست
به راهی که هر خروس ِ باد نمات اشارت می دهد
باور کن!
کوچه ما تـنگ نیست
شادمانه باش!
و شاهراه ما
از منظر ِ تمامی ِ آزادیها می گذرد
دیدگاه ها (۱۴)

قایقی خواهم ساخت... با کدام عمر دراز؟ نوح اگر کشتی سا...

از خیاطی پرسیدند: زندگی یعنی چه ؟گفت : دوختن پار...

در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟اول تو ببین قلب کسی ...

من رو تو آغوشت بگیر خدا می خوام بخوابمآخه تو تنها کسی بودی ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط