داستان کوتاه . . .
پاش به طرز فجیهی درد میکرد
حواسش نبود و از پله ها سُر خورده بود و از اون بالا افتاد پایین
نمیتونست تکون بخوره و بره سمت گوشیش تا زنگی بزنه
چون گوشیشو تو اتاق بالا جا گذاشته بود
باید تا شب منتظر مینشست تا پسر مو مشکی از سر کار برمیگشت و براش یکاری میکرد
خودشو کشید شمت مبل و بهش تکیه داد و برای اینکه دردی که داره رو فراموش کنه سعی کرد بخوابه
..
...
با صدای در چشماشو باز کرد و به در خیره شد بالاخره برگشت
.. پسرم؟
با صدای مرد لبخندی روی لبهاش نشست و سعی کرد دردی که داره رو زیاد بروز نده
. من اینجام بیا
پسر بزرگ اومد و وقتی دید پسرکش بیحال رو زمین افتاده استرش به جونش افتاد و حمله کرد سمتش
.. چه اتفاقی افتاده! خوبی؟
. پ..پام درد میکنه
.. کدوم؟
پسر پای چپش رو نشن داد و تا مرد مومشکی دستشو گذاشت روش اخش درومد
مرد وقتی شلوارشو کمی بالا داد متوجه کبودی مچ پاش شد
.. چه بلایی سر خورت اوردی؟
پسر کوچیک با بغضی که از درد بود گفت:
ظهر از پله ها افتادم و اینطوری شد
مرد با عصبانیت غرید:
الان باید خبردار بشم؟
پسر سرشو انداخت پایین
مرد بعد چک کردن وضعش گفت:
باید جاش بندارم درومده
. درد داره نمیخوام
.. وقتی جلوی چشمتو نگاه نمیکنی باید دردشم بکشی
بلند شد و پسر رو بلند کرد که از درد اخی گفت
..
وقتی پسرو روی تخت گذاشتش
رفت سمت اشپزخونه و مسکنی همراه اب برداشت و رفت پیش پسر
.. اینو بخور تا دردش کمتر بشه
کنارش نشست و پاشو توی دستاش گرفت
.. یکم درد داره تحمل کن زود خوب میشه باشه؟
پسر سری تکون داد
مرد مو مشکی خواست حواس پسر رو از دردی که قراره بهش وارد شه پرت کنه گفت
.. امروز برای چی بهم زنگ نزدی؟
. برای اینکه .. آاااااااااخخ
با دادی کع زد شیشه حموم لرزید
.. تموم شد دیگع آروم باش
بعد بستن پای پسرک پتورو کشید روش و خودش هم کنارش دراز کشید
اشکی که از کنار چشم پسرش اومد و پاک کرد و گفت
.. دردش طبیعیه مسکن اثر کنه دردش کمتر میشه
. ببوسم
.. چی؟
. مسکن بهتر از این سراغ داری؟
مرد لبخندی زد و لبهای پسرک و به بازی گرفت
پسرک به طرز غیر قابل باوری دردش رو از یاد برد و طعم لباش مردش رو مزه میکرد "بهترین طعم دنیا قطعا همین بود" ..
.....
با نظرات قشنگتون انرژی بدین .
دوست داشتید بگید بازم بزارم 🙂
حواسش نبود و از پله ها سُر خورده بود و از اون بالا افتاد پایین
نمیتونست تکون بخوره و بره سمت گوشیش تا زنگی بزنه
چون گوشیشو تو اتاق بالا جا گذاشته بود
باید تا شب منتظر مینشست تا پسر مو مشکی از سر کار برمیگشت و براش یکاری میکرد
خودشو کشید شمت مبل و بهش تکیه داد و برای اینکه دردی که داره رو فراموش کنه سعی کرد بخوابه
..
...
با صدای در چشماشو باز کرد و به در خیره شد بالاخره برگشت
.. پسرم؟
با صدای مرد لبخندی روی لبهاش نشست و سعی کرد دردی که داره رو زیاد بروز نده
. من اینجام بیا
پسر بزرگ اومد و وقتی دید پسرکش بیحال رو زمین افتاده استرش به جونش افتاد و حمله کرد سمتش
.. چه اتفاقی افتاده! خوبی؟
. پ..پام درد میکنه
.. کدوم؟
پسر پای چپش رو نشن داد و تا مرد مومشکی دستشو گذاشت روش اخش درومد
مرد وقتی شلوارشو کمی بالا داد متوجه کبودی مچ پاش شد
.. چه بلایی سر خورت اوردی؟
پسر کوچیک با بغضی که از درد بود گفت:
ظهر از پله ها افتادم و اینطوری شد
مرد با عصبانیت غرید:
الان باید خبردار بشم؟
پسر سرشو انداخت پایین
مرد بعد چک کردن وضعش گفت:
باید جاش بندارم درومده
. درد داره نمیخوام
.. وقتی جلوی چشمتو نگاه نمیکنی باید دردشم بکشی
بلند شد و پسر رو بلند کرد که از درد اخی گفت
..
وقتی پسرو روی تخت گذاشتش
رفت سمت اشپزخونه و مسکنی همراه اب برداشت و رفت پیش پسر
.. اینو بخور تا دردش کمتر بشه
کنارش نشست و پاشو توی دستاش گرفت
.. یکم درد داره تحمل کن زود خوب میشه باشه؟
پسر سری تکون داد
مرد مو مشکی خواست حواس پسر رو از دردی که قراره بهش وارد شه پرت کنه گفت
.. امروز برای چی بهم زنگ نزدی؟
. برای اینکه .. آاااااااااخخ
با دادی کع زد شیشه حموم لرزید
.. تموم شد دیگع آروم باش
بعد بستن پای پسرک پتورو کشید روش و خودش هم کنارش دراز کشید
اشکی که از کنار چشم پسرش اومد و پاک کرد و گفت
.. دردش طبیعیه مسکن اثر کنه دردش کمتر میشه
. ببوسم
.. چی؟
. مسکن بهتر از این سراغ داری؟
مرد لبخندی زد و لبهای پسرک و به بازی گرفت
پسرک به طرز غیر قابل باوری دردش رو از یاد برد و طعم لباش مردش رو مزه میکرد "بهترین طعم دنیا قطعا همین بود" ..
.....
با نظرات قشنگتون انرژی بدین .
دوست داشتید بگید بازم بزارم 🙂
۱۲.۶k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.