ترسم که بیایی من آن روز نباشم
ترسم که بیایی من آن روز نباشم
یا صاحب الرمان...
گم کرده ام نشان حرم رهنما کجاست
جا مانده ام ز قافله ها آشنا کجاست
بالم شکسته است زمین گیر مانده ام
بال و پری که پر بکشم با شما کجاست
پهن است دامن من مسکین و این امید
تا عابر قدیمی این جاده ها کجاست
تا سایه های یاسِ دلم رنگ غم گرفت
آن آفتاب روشن ماتم زدا کجاست
کشتی شکسته ایم به دریای انتظار
ساحل کجا، راه کجا، ناخدا کجاست
گفتم بیا که منتظرم با کنایه گفت
یاری که نیست قلب و زبانش جدا، کجاست
از راه، طالب دم مظلوم کی رسد
آخر یگانه منتقم کربلا کجاست
یا صاحب الرمان...
گم کرده ام نشان حرم رهنما کجاست
جا مانده ام ز قافله ها آشنا کجاست
بالم شکسته است زمین گیر مانده ام
بال و پری که پر بکشم با شما کجاست
پهن است دامن من مسکین و این امید
تا عابر قدیمی این جاده ها کجاست
تا سایه های یاسِ دلم رنگ غم گرفت
آن آفتاب روشن ماتم زدا کجاست
کشتی شکسته ایم به دریای انتظار
ساحل کجا، راه کجا، ناخدا کجاست
گفتم بیا که منتظرم با کنایه گفت
یاری که نیست قلب و زبانش جدا، کجاست
از راه، طالب دم مظلوم کی رسد
آخر یگانه منتقم کربلا کجاست
۵۰۹
۰۱ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.