در جست و جو جادو پارت ۱
در این دنیا پر از بی رحمی و تاریکی اگر جادو بلد نباشید اخر کارتان مرگ است. جادوگرانی ماهر هستند که در گذشته خانواده سلطنتی را نابود کردند. دلیل قتل عام انها چه بود؟ حسودی؟ پرنسس الیزا به این موضوع فکر میکند که چرا جادوگران با خانواده سلطنتی مشکل دارند؟ ۲۵ سال از ان اتفاق میگذرد. ۲۵ سال پیش ۴جادوگر به قصر حمله کردند و همه کسانی که خون سلطنتی در بدنشان جاری بود را قتل عام کردند. پادشاه های کشورهای دیگر از ترس، امنیت خود و خانواده هایشان را بیشتر کردند. ۴ جادوگر در شرف حمله بودند که شوالیه و سرباز های کشور دیکنز انها را دستگیر کرد. پادشاهان تصمیم خود را در جلسه گرفتند، بخاطر نشان دادن مهربانی خانواده سلطنتی و اینکه انها مثل جادوگران سنگدل نیستند انها را اعدام نکردند و به دل تاریکی جنگل تبعید کردند. این اتفاق مال ۲۵ سال پیش بود ولی پدر الیزا هنوز سختگیر است. پدرش مردی مهربان و حساس است. او پادشاه مردمش یعنی کشور دیکنز است. روی امنیت دخترش بسیار حساس است شاید ترس از ان دارد که جادوگران بعد ۲۵ سال پیدایشان شود. مردمان دیکنز بسیار مهربان و مهمانواز اند. اعتماد زیادی به پادشاه خود دارند. این پادشاه یک دختر دارد به اسم الیزا. او مادرش را از دست داده. پرنسس الیزا شیفته ماجراجویی و جادو ست. ظاهر زیبایش قلب هر سنگدلی را اب میکند. موهای بلند طلایی، چشمانی سبز جواهر مانند و لبخندی دلنشین دارد. یک پرنسس کامل اما کمی دست و پا چلفتی. او به دنبال جادو ست اما پدرش دانستن جادو را برایش ممنوع کرده. تمام کتاب های مربوط به جادو را دور انداخته. هیچ معلمی حق ندارد درباره جادو با دخترش صحبت کند این زندگی برای الیزا مثل زندان بود. ایا پدرش میتواند این فکر را از ذهن دخترش پاک کند؟ ایا میتواند مانع افکارش شود؟ این کنجکاوی چه خطراتی به همراه دارد؟
#رمان
#رمان
۶.۷k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.