مهتاب ویگن
راه رفتن با تو
در بازارهای هفتگی اصلا ایده جالبی نیست
چون تمام مدت باید حواسم باشد که کسی بینمان فاصله نیندازد
و بعد از تمام شدن بازار آنقدر اعصابم بهم میریزد از شلوغی و تنه زدن های مردم که مجبور میشوم مدام غر بزنم
و تا میخواهم بنشینم و نگاهت کنم وقت رفتنت میشود
گفتم که اصلا ایده جالبی نیست
ترجیح میدهم یک خط اتوبوس را از ایستگاه اول سوار شویم و تا آخرین ایستگاه تو از روزهایت حرف بزنی و من به صدایت گوش دهم
و در راه برگشت نگاهت کنم
و وقت جدا شدنمان آنقدر سخت در آغوشت میگیرم
که گویی که آخرین ملاقاتمان است...
میم.ح
در بازارهای هفتگی اصلا ایده جالبی نیست
چون تمام مدت باید حواسم باشد که کسی بینمان فاصله نیندازد
و بعد از تمام شدن بازار آنقدر اعصابم بهم میریزد از شلوغی و تنه زدن های مردم که مجبور میشوم مدام غر بزنم
و تا میخواهم بنشینم و نگاهت کنم وقت رفتنت میشود
گفتم که اصلا ایده جالبی نیست
ترجیح میدهم یک خط اتوبوس را از ایستگاه اول سوار شویم و تا آخرین ایستگاه تو از روزهایت حرف بزنی و من به صدایت گوش دهم
و در راه برگشت نگاهت کنم
و وقت جدا شدنمان آنقدر سخت در آغوشت میگیرم
که گویی که آخرین ملاقاتمان است...
میم.ح
۱.۷k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.