حکایت رفاقت

حکایت رفاقت،
حکایت سنگهای کنار ساحله،
اول یکی یکی جمعشون میکنی تو بغلت،
بعدشم یکی یکی پرتشون میکنی تو آب،
اما بعضی وقتا یه سنگهای قیمتی گیرت میاد،
که هیچ وقت نمیتونی پرتشون کنی...
دیدگاه ها (۴)

نگاهت شده ماهِ شب هایِ منصــدات قوّتِ قلبِ تنھـایِ مندلت مثل...

گاهی همین که دل به کسی بسته‌ای، بس است..

ﺍﻣروز ﺍﺣــــــــــﺴﺎﺳﻢ ﻧﻮﺷﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴــــــــــٺﻭﺍﮊﻩ ڪﻢ آوردم می...

ﺍَﺯْ ﮐَـﺴـــــیْ نَپُـــــــرْسْ ﺧُـــــﻮﺷْﺒـَﺨْﺘـــﯽْ↠ ﮐُــ...

-🔺وقتتو الکی تو گوشی هدر ندهتو اینستا نچرخ ، رمان و کتابایی ...

و تهیونگ سوار ماشین میشه و اب و مسکن رو بهت میده تهیونگ: بیا...

هر عمل کز آدمی سر میزند....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط