کپشن رمان ماجرای یک کنسرت نوشته فرمانده غفاری🤗
از بچگی همیشه دلم میخواست یه کار بزرگ توی زندگیم انجام بدم تا وقتی دیگران می خوان درموردم حرف بزنن ازم به خوبی یاد کنن. همیشه دلم میخواست به جایی برسم که دیگران به کاری که انجام میدم احترام بذارن. همیشه دلم میخواست دستم به دهنم برسه تا بتونم برای آدمای دوروبرم در حد توانم کاری انجام بدم. همیشه توی سرم آرزو های بزرگی داشتم که برای رسیدن بهشون تلاش کردم، حتی یه لحظه هم از کاری که انجام می دادم ناامید نشدم.
یه احساسی بهم میگفت که توی مسیر درستی قرار گرفتم و اگه از ثانیه به ثانیه ش استفاده نکنم یه روزی پشیمون می شم ازاینکه چرا قدر اون لحظه هارو ندونستم. روزا پشت سر هم می اومدن و می رفتن. آدمای مختلفی وارد زندگیم شدن که هر کدومشوم به نوبهٔ خودشون تاثیرات خوب و بدی روتوی زندگیم گذاشتن اما اونی که در نهایت باید بهترین تصمیم رو میگرفت خودم بودم.
برای رسیدن به روز های خوب زندگیم خیلی تلاش کردم. هیچ وقت منتظر نبودم کسی برام کاری انجام بده، چه بسا خیلی وقتا برای آدمای دوروبرم کارایی رو انجام دادم که عزیزترینشون براشون اون کارو انجام نداده بود. سعی کردم هیچ وقت سر کسی منت نزارم چون از لطف بی دریغی که خدا بهم داشت یاد گرفته بودم نباید برای انجام دادن کاری از کسی توقع داشته باشم.
#Evan_band
#foadghafari
یه احساسی بهم میگفت که توی مسیر درستی قرار گرفتم و اگه از ثانیه به ثانیه ش استفاده نکنم یه روزی پشیمون می شم ازاینکه چرا قدر اون لحظه هارو ندونستم. روزا پشت سر هم می اومدن و می رفتن. آدمای مختلفی وارد زندگیم شدن که هر کدومشوم به نوبهٔ خودشون تاثیرات خوب و بدی روتوی زندگیم گذاشتن اما اونی که در نهایت باید بهترین تصمیم رو میگرفت خودم بودم.
برای رسیدن به روز های خوب زندگیم خیلی تلاش کردم. هیچ وقت منتظر نبودم کسی برام کاری انجام بده، چه بسا خیلی وقتا برای آدمای دوروبرم کارایی رو انجام دادم که عزیزترینشون براشون اون کارو انجام نداده بود. سعی کردم هیچ وقت سر کسی منت نزارم چون از لطف بی دریغی که خدا بهم داشت یاد گرفته بودم نباید برای انجام دادن کاری از کسی توقع داشته باشم.
#Evan_band
#foadghafari
۹۳.۲k
۰۳ بهمن ۱۴۰۰